اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
شهر فلورانس
یکشنبه شانزدهم صفر
ساعت هفت بعد ازظهر که قریب یک ساعت به غروب مانده بود وارد شهر فلورانس شدیم . خیلی شهر قشنگ خوبی است رودخانه و آب خوبی دارد که جلوش را بسته اند .خیلی قشنگ آبشار شده و می ریزد ….
عکاس فضول
دوشنبه هفدهم صفر
…. بعد از تماشای آن ها (آثار هنری ) آمدیم پایین و سوار کالسکه شده آمدیم منزل ، به هنگام ورود عکاس بسیار فضولی حاضر بود . مارفتیم نشستیم که عکس بیندازد، مکرر می گفت دستتان را این طور بگذارید ، سرتان را این طور نگاه دارید ، که ما خسته شدیم . آخر وزیر دربار آمد و به او گفت : تو چه کار داری ، شاه خودش بهتر می داند که چه طور بنشیند . عکاس را برد آن طرف ، آن وقت ما نشستیم و عکس ما را انداخت …..
شکار حیوانات
شنبه 22 صفر
امروز درآلمان عیدی برای قشون (ارتش ) قرار داده اند . صبح را رفتیم به عمارت امپراطور ، قشون حاضر بودند از جلوی ما دفیله کردند ( رژه رفتند ) و بعد نمازی خواندند و دعا کرده و ماهم در بالا خانه بودیم . چند نفر از شاهزاده خانم ها پیش ما بودند صحبت می کردیم . یکی از شاهزاده خانم ها متصل عکس می انداخت . هوا هم در شدت گرما بود …..
سه ساعت به غروب مانده میرشکار اعلیحضرت امپراطور با دو کالسکه شکاری حاضر شدند که به شکار برویم . ما و وزیر دربار و فخرالملک و دکتر لندی سوار کالسکه شدیم و رفتیم به شکار . دکتر رزن هم پشت سر کالسکه ما نشسته بود … در آلمان به رئیس ومعاون ، دکتر می گویند . لقبی است که ربطی به طبیب ندارد .خلاصه به قدر هزار قدمی که دور شدیم از عمارت ، یک شوکا دیده شدکه در صحرا می چرید . پیاده شدیم به قدر سیصد قدم مانده تفنگ را گرفتیم . تفنگ مخصوص امپراطور هم بود . دو تیر انداختیم شوکا ابدا حرکت نکرد . تیر سوم را که انداختیم خورد به شوکا . جابه جا افتاد …. خلاصه شوکا را گرفته آوردند . به قدر دویست قدم دیگر ی که آمدیم دو تا قرقاول دیده شد . پیاده شدیم دو تیر انداختیم یکی را زدیم زخمی شد رفت افتاد توی جنگل …… همین طور که توی کالسکه می آمدیم هواهم گرم بود پشه معرکه می کرد . اگر آدم دستش را از جلوی دهانش بر می داشت هزارتا پشه می رفت توی دهن آدم . همه مثل چلچله شده بودیم به قدر صد پشه رفت توی دهنمان …
باغ وحش شهر برلن آلمان
یکشنبه بیست و سیم صفر
امروز باید برویم سفارت خانه خودمان در برلن . صبح سوار کالسکه شدیم …… بعد آمدیم رفتیم به باغ وحش ، اول دم در ، دو تا بچه شیر یک ساله که خیلی هم بزرگ بود رئیس باغ وحش آورد توی کالسکه ی ما که دست بدهد ، ماهم ابدا وحشتی نکردیم و تماشا کردیم . بعد آمدیم تا رسیدیم به قفسی که خرس ها بودند . همین طور سوار کالسکه بودیم ولی همراهان و نوکرها پیاده در رکاب می آمدند . انواع خرس ها بود ند . اول چند خرس بود مثل همان خرس هایی که در آذربایجان خودما اقلا نود تا به دست خودمان زده ایم و در حضور ما زیاده از دویست تا شکار کرده اند …..
یک زیر زمینی بود شیشه ی بزرگی گذاشته بودند ، پشتش آب بود . مرغابی ها را مردکه طوری می کرد ، می رفتند زیر آب و می آمدند از جلوی ما می گذشتند زیر آب خیلی تماشا داشت . خیلی دلمان می خواست ببینیم مرغابی زیر آب چطور شنا می کند . مثل آن که زیر دریا باشیم تماشا کردیم خیلی خوب بود …..
بعد آمدیم ، موش ها بود به قدر آدم ، کانگرو می گویند ، پاهای بلند داشت ، دست های کوتاه ، وقتی می دویدند با پا جفت جفت می زدند . دستهایشان را در هوا نگاه داشته بودند . چیز غریب بودند ….
بعد آمدیم ، انواع گاوها بودند یک جور گاوی بود به قدر اسب (بوفالو) ، ولی سروکله اش خیلی بزرگ تر. اما شاخش نسبت به تنه اش کوچک بود . سرو گردن به هم رفته ی غریبی داشت . تفنگی داشتیم در بیست و دوسال قبل خریده بودیم . صورت این گاو را در آن کنده بودند . آن وقت تصور می کردم اگر خود این گاومیش را ببینم چطور خواهد شد . حالا خودش را دیدم ….
دیگر به قدری از حیوانان وحشی وطیور و چرنده و پرنده دیدم که اگر بخواهم بنویسم دو کتاب می شود همه را گردش کردیم ودیدم .
بعد آمدیم به سفارت خانه خودمان . … بعض اساب ها از قبیل دوربین عکاسی و رانگرف که عکس توی بدن را می اندازد که امراض با طنی اندورنی را تشخیص می دهد ، خریدیم . بعد نهاری خوردیم هوا خیلی گرم بود . عصر را رفتیم به تماشای اگاریم (اکواریوم ) در بین راه جمعیت زیادی بود اما مخلوق آلمان همه مودب وبی صدا ، در کمال ادب ایستاده اند ابدا از احدی صدا بیرون نمی آمد . مگر با کمال احترام کلاه برمی داشتند و اظهار خوشوقتی می کردند.
- حکایت هایی از سفرنامه مظفرالدین شاه قاجار به فرنگ (3)