از دیار حبیب۲

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها:

غلغله ای است در خانه سلیمان بن صرد خزاعی.

پیر مردان و ریش سپیدان،در صدر دو اتاق تو در تو نشسته اند و باقی، بعضی ایستاده و بعضی نشسته؛ تمام فضای خانه را اشغال کرده اند.

عده ای که دیرتر آمده اند،در پشت در خانه سلیمان ایستاده اند و از شدت ازدحام مجال داخل شدن نمی یابند.

سلیمان ،سخت از اتلاف وقت می ترسد. رو می کند به حبیب و می گوید: حبیب شروع کن

حبیب، دستی به ریش های سپیدش می کشد و جابجا  می شود، اما شروع نمی کند:

من چرا سلیمان؟ شما هستید، رفاعه هست،مسیب هست. اصلاً خود شما شروع کن سلیمان! حرف روشن است

سلیمان از جا برمی خیزد و غلغله فرو می نشیند. همه به هم خبر می دهند که سلیمان ایستاده است برای سخن گفتن.سکوت بر سر  جمع سایه می اندازد و سلیمان آغاز می کند:

معاویه مرده و کار را به یزید سپرده است.

این فرزند نیز- هم چنان که پدر- شایسته خلافت نیست. و حسین علیه السلام بر یزید شوریده و به سمت مکه خروج کرده است. او اکنون نیازمند یاری شماست. شما که شیعه او هستید؛ شما که شیعه پدر او بوده اید. پس اگر می دانید که اهل یاری و مجاهدتید، برایش نامه بنویسید و اعلام بیعت کنید. والسلام.

سلیمان می نشیند و حرفی که در گلوی حبیب، گره خورده است، او را از جا بلند می کند:

اگر می ترسید از ادامه راه، اگر رفیق نیمه راه می شوید، اگر بیم  ماندن دارید، اگر احتمال سستی می دهید، پا پیش نگذارید، همین.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دانلود آهنگ زیبای "لحظه شیرین" از علی زند وکیلی

تردید چند تن در زیر دست و پای تأیید عموم گم می شود و همه یکصدا فریاد می زنند:

ما بیعت می کنیم

نامه می نویسیم

می کشیم و کشته می شویم.

جان و مالمان فدای حسین.

سلیمان، کاغذ و قلمی را که از پیش آماده کرده است، می آورد. در کنار حبیب می نشیند.کاغذ را روی زانو می گذارد و شروع می کند به نوشتن. تا ریش سپیدان، با مشاورت، نامه را به پایان ببرند. هم چنان نجوا و زمزمه و گاهی شعار و فریاد، در تأیید و تسریع دعوت از امام، ادامه می یابد.

سلیمان بر می خیزد برای خواندن نامه و تا سکوت، بر همه جای خانه حاکم نمی شود،شروع نمی کند. حرف را همه باید تمام و کمال بشنوند تا بتواند زیر آن را امضاء کنند:

« بسم الله الرحمن الرحیم

به: حسین بن  علی علیه السلام

از: سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد، حبیب بن مظاهر، و جمعی از شیعیان ساکن کوفه.

سلام بر شما! خدای لا شریک را به خاطر وجود نعمت بی بدیل شما شکر می کنیم.

و اما بعد: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که دشمن خونخوار و کینه توز شما، معاویه را به هلاکت رساند. معاویه ای که به نا حق بر این امت حکم می راند. خوبان را می کشت و بیت المال را میان گمراهان و آلودگان تقسیم می کرد.

لعنت خدا بر او بسان لعنت قوم ثمود. به ما خبر رسیده که معاویه ملعون، یزید بی لیاقت را بی هیچ قاعده و قانونی جانشین خود قرار داده است.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
بهترین مدل های بستن مو

اما؛ ما راهرگز جز شما نبوده است. پس بیایید ای امام و ولی و مرشد و امیر ما، تا خدا این امت متفرق را به حضور شما وحدت ببخشد و دل هایمان به حقیقت حضور شما روشنی گیرد.

در کوفه، نعمان بن بشیر حکومت می کند. او در قصر حکومتی هم تنهاست. هیچکس در نماز جمعه و جماعت و عید او حاضر نمی شود. اگر دعوت ما را اجابت کنید و راهی کوفه شوید، ما او را از کوفه اخراج و روانه شام می کنیم.

بپذیرید دعوت و بیعت ما را. سلام و رحمت و برکت خداوند بر شما ای فرزند رسول الله!»

خواندن نامه که به اتمام می رسد،فریاد و غوغای تأیید و تحسین، در گوش خانه می پیچد و ذهن خانه را آشفته می کند. سلیمان در میان جمعیت راه می افتد و تا از تک تک افراد تأیید نمی گیرد، نامشان را ثبت نمی کند.

نامه را چه کسی به امام می رساند؟

چند نفری داوطلب می شوند و از میان آنها« عبدالله همدانی» و یک نفر دیگر به تأیید همگان می رسند. نامه را برمی دارند،اسب را زین می کنند و هماندم راهی مکه می شوند.

سید مهدی شجاعی

امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *