باران بهار زیباست…
قطره هایش تو را به خاطرم می آورد،
دیده ای که چه آهنگین می بارد باران بهـــــــــــاری؟!
بی شک…
تو زیباترین ترانه ی بهـــــــار هستی…!!!
***
“قلم احساس”
نمیدانم چرا این روزها قلم احساسم هوای نوشتن دارد…میخواهد روی تکه کاغذی بلغزد و داستانی عاشقانه را به کتاب داستان عاشقی بیفزاید.داستانی که عاشقانه تر باشد از قصه ی لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و ویس و رامین و خسرو و شیرین
داستانی که از برگ برگ صفحه هایی که رویش را احساس من به قلم کشیده عشق چکه کند!
این روزها،قلم احساسم میخواهد داستانی را بنویسد که شیخ صنعان و دختر ترسا را خجل کند بس که شخصیت هایش دیوانه وار عاشق همند!دلم میخواهد فصل جدیدی به کتاب عشق بیفزایم!فصلی که عاشقانه تر از همه ی فصل های کتاب عاشقی ست.
فصلی که داستان عاشقی من و تو در آن رقم میخورد!
***
“تپش قلب”
امروز رفته بودم دکتر…!
می گفت:”تپش قلب داری!”
برایم زیر زبانی تجویز کرد…
اما…
او چه می داند،از وقتی تو را دیده ام،
تپش قلب گرفته ام!!!
یادداشت سردبیر :
با تشکر فراوان از خانم فرزانه رازی از اعضای فعال سایت که این مطلب را نوشته اند .