چه روزایی داشتیم باهم، چه حس و حــال خوبی بود
چه فکرایی تو سرمــــون، چه لحظه هـــــای نابی بود
چقد کنــــــار همدیگـــــــه، آروم و مهربون بودیــــــــم
حتی میون دعوامــــون، عــــاشق و همزبون بودیــــم
پیـــــــله شدیم به همدیگه، برای پروانـــــــه شــــدن
از غم و تنهایی هامــــــون، یکدفه بیگــــــانه شـــــدن
اما چه ســـاده رد شدی، از جاده ی عــــاشق شدن
عــوض کــردی مسیــــــرتــو، به فرعی تنهـــــا شدن
تنها شدن برات نداشــــت، شاید تهش زندگــــی بود
این اتفــــــاق برای من، شـــعر و نویـــسندگــــی بود
اما حالا تـــــو نیستی و، من موندم و یه دنیــــــا حرف
قلبمـــــــه آروم خوابیده، به زیــــر یه عــــــــــالمه برف
چه درخور تـــــــرانه مه، بیت یـــک “گـــــذشته هـــــا”
وقتی میاد به خاطـــــــــرم، تک تک اون خاطره هـــــا
“گــــــذشته ها رو دوره کن، روزای خوبمون گـــذشت
یه شب از اون شبـــای خوب، چرا دوباره برنگــــشت”
یادداشت سردبیر :
با تشکر فراوان ازخانم فرزانه رازی از اعضای فعال سایت که این شعر زیبا را نوشته اند.
عـــــــــــــالـــــــــــــی
من آرزودارم دستگاهی وجود داشته باشه که زمانو به عقب ببره…اینجوری میتونستم خیییییییییییییییییییییییلی چیزاروجبران کنم؛خیلی چیزارو…
NICE
ziba va delneshin…
perfect):