در قسمت پیش انابل می خواست دختر عموی خود را نابود کند برای همین چارلی سرباز شجاعش را فرستاد ولی بلادانا به اژدها تبدیل شد و چارلی را زیر پایش گرفت تا بکشد ؛ حالا ادامه داستان که انابل آمد و چارلی را نجات داد وباچوب جادویی اش ارزو کرد بلادانا آدم خوبی شود .
بله ! بلادانا از آن به بعد فرشته خوبی شد ! ولی یک روز پدر بلادانا که اوهم فرشته بد و شیطانی بود پیش بلادانا و او را دوباره بدجنس کرد و نقشه اش را به او گفت :
بلادانا ، فردا ، شب کریسمس است .من می خواهم کریسمس را نابود کنم .
بلادانا جواب داد : هه ، هه ، هه ، هه هه اره پدر نقشه خوبی است که مردم دیگر شادی نمی کنند و غمگین باشند . هه هه هه هه . تا اینکه یک شب انابل طسم بلادانا را نابود کرد و ادامه داستان بلادانا آماده بود تا کریسمس را با دستگاه فراموشی کریسمس را از بین ببرد . پدر انابل تصمیم گرفت سرزمین زندگی فرشتگان برفی را نابود کند و همه فرشتگان را زشت ببیند .
پس به سمت سرزمین برفی حرکت کرد . او آینه ی پلیدی اش رو باخودش برده بود . ولی وقتی می خواست از مرز رد شود تا وارد سرزمین برفی بشود آینه اش بر اثر اشعه محافظ مرز سرزمین برفی میشکند . در زمین انسانی زندگی میکرد که مکس نام داشت .
تکه ای از این آینه ی شیطانی در چشم و قلبش فرو رفت . مردم از عوض شدن رفتار او خیلی تعجب کردند . مکس شیطانی شده بود و تنهای تنها شده بود . بلادانا وقتی از اینه جادویی اش مکس را دید تصیم گرفت تا به آنجا برود و اورا به دام بیندازد تا برایش کارکند . که انابل سرو کله اش پیداشد و ادمه دارد ……
یادداشت سردبیر :
با تشکر فراوان ازخانم فاطمه صادقی از اعضای فعال سایت که این مطلب را برای ما ارسال کرده اند .
بللایبزرررررررررررررررررررررررررررررررررییییییییییییییییییییییاافقققبادددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددرررررررررررررررررررررررررررررممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممییییییییییییییییییییییییییییییسسسسسسسسطططططططددددددددددددددددددددددددددداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا