اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
سوسن قریشی:
روزی پیامبر خدا حضرت موسی (ع) در فکر فرو رفته بودند و درباره عاقبت و سرانجام و سرنوشت موجودات زنده فکر می کردند. سوالی در ذهنشان شکل گرفت و دلیل آن را از پروردگار خواستند تا برایشان روشن کند.
حضرت سر را رو به آسمان کردند و از خداوند پرسیدند: پروردگارا! دلیل این که موجودات را می آفرینی و باز، همه را نابود می کنی چیست؟ چرا جانداران نر و ماده را زیبا و جذاب خلق می کنی ولی در نهایت چه انسان و چه حیوان همه را از بین می بری؟
در همان لحظه فرشته وحی مقابل حضرت حاضر شد و جواب پرودگار را برای کلیم الله (ع) آورد. پرودگار فرموده بود: ای موسی! می دانم سوال تو از روی جهل و انکار نیست و گرنه به خاطر این سوال تو را تنبیه می کردم. اما تو می خواهی از حکمت ما آگاه شوی و سرّ آفرینش را بدانی و در نهایت مردم قومت را آگاه کنی به این خاطر به تو می گویم.
فرشته وحی از جانب پرودگار ادامه داد: ای پیامبر! برای رسیدن به جوابت بذر گندم بکار و صبر کن. موسی(ع) دانه ها را در زمین کاشت و منتظر ماند تا بذرها تبدیل به خوشه های طلایی گندم شد. آن وقت حضرت داسی برداشتند و شروع به درو کردن گندم ها کردند. در همان حین فرشته وحی بر ایشان نازل شد و پیام خداوند را اینگونه ابلاغ کرد.
پرودگار فرمود: ای موسی! تو بذرها را کاشته ای و مدت ها وقت صرف رسیدگی و پرورش آن ها کردی پس چرا خوشه ها را می بری و از ریشه جدا می کنی؟
حضرت(ع) پاسخ دادند: پروردگارا سودمندی گندم بر درو و جدا کردن آن از کاه است. عقل سلیم حکم می کند که گندم را درو و از کاه جدا کنم و در نهایت آن را بعد از آرد کردن، پخت و مصرف نمایم.
در نهایت خداوند ادامه داد: در تن خلایق نیز، هم روح های پاک هست هم روح های سیاه و ناپاک. همان طور که تو گندم را از کاه جدا می کنی من هم می خواهم روح های خوب را از روح های بد جدا کنم.
آنچه دیگرانجست و جو کرده اند:
- حکایت حضرت موسی وگندم زار