داستانی از حکایات مولوی؛ حضرت موسی (ع) و دانه های گندم

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی:

گندم.سایت نوجوان ها (1)روزی پیامبر خدا حضرت موسی (ع) در فکر فرو رفته بودند و درباره عاقبت و سرانجام و سرنوشت موجودات زنده فکر می کردند. سوالی در ذهنشان شکل گرفت و دلیل آن را از پروردگار خواستند تا برایشان روشن کند.

حضرت سر را رو به آسمان کردند و از خداوند پرسیدند: پروردگارا! دلیل این که موجودات را می آفرینی و باز، همه را نابود می کنی چیست؟ چرا جانداران نر و ماده را زیبا و جذاب خلق می کنی ولی در نهایت چه انسان و چه حیوان همه را از بین می بری؟

در همان لحظه فرشته وحی مقابل حضرت حاضر شد و جواب پرودگار را برای کلیم الله (ع) آورد. پرودگار فرموده بود: ای موسی! می دانم سوال تو از روی جهل و انکار نیست و گرنه به خاطر این سوال تو را تنبیه می کردم. اما تو می خواهی از حکمت ما آگاه شوی و سرّ آفرینش را بدانی و در نهایت مردم قومت را آگاه کنی به این خاطر به تو می گویم.

فرشته وحی از جانب پرودگار ادامه داد: ای پیامبر! برای رسیدن به جوابت بذر گندم بکار و صبر کن. موسی(ع) دانه ها را در زمین کاشت و منتظر ماند تا بذرها تبدیل به خوشه های طلایی گندم شد. آن وقت حضرت داسی برداشتند و شروع به درو کردن گندم ها کردند. در همان حین فرشته وحی بر ایشان نازل شد و پیام خداوند را اینگونه ابلاغ کرد.

پرودگار فرمود: ای موسی! تو بذرها را کاشته ای و مدت ها وقت صرف رسیدگی و پرورش آن ها کردی پس چرا خوشه ها را می بری و از ریشه جدا می کنی؟

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
ماجراهای رستم در خوان هفتم از هفت خوان

حضرت(ع) پاسخ دادند: پروردگارا سودمندی گندم بر درو و جدا کردن آن از کاه است. عقل سلیم حکم می کند که گندم را درو و از کاه جدا کنم و در نهایت آن را بعد از آرد کردن، پخت و مصرف نمایم.

در نهایت خداوند ادامه داد: در تن خلایق نیز، هم روح های پاک هست هم روح های سیاه و ناپاک. همان طور که تو گندم را از کاه جدا می کنی من هم می خواهم روح های خوب را از روح های بد جدا کنم.

 

امتیاز به این نوشته

آنچه دیگرانجست و جو کرده اند:

  • حکایت حضرت موسی وگندم زار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *