داستان تخت نشینی پادشاه
روزی ملا به دیدن پادشاه زمان رفت ، دید که پادشاه در جای مرتفعی روی یک تخت بلند نشسته و مردم در اطراف تخت روی زمین نشسته اند . ملا وقتی وارد شد گفت : سلام بر تو ای پروردگار جهانیان ! شاه گفت : من خدا و پروردگار نیستم . ملا گفت : سلام بر تو ای حضرت جبرئیل ! باز شاه گفت : من جبرئیل نیستم . باز ملا گفت : سلام بر تو ای فرشته آسمانی ! شاه گفت : من فرشته نیستم . ملا گفت : پس تو کیستی ؟ گفت : من یک بشری هستم مثل شما . ملا گفت : اگر این طور است بیا پایین مثل ما روی زمین بنشین !
داستان زرنگی در معامله با حکاک
روزی ملا پیش یک حکاک رفت و گفت : می خواهم مهری برای من تهیه کنی و روی آن نامی را حک کنی . حکاک گفت : برای هر یک حرف یک دینار باید بپردازی . ملا که می خواست مهری با نام حسن درست کند ، دید که باید سه دینار بپردازد ، پس تدبیری اندیشید و گفت : می خواهم یک کلمه دو حرفی که خس می باشد روی مهر حک کنی . شخص شروع به کنده کاری کرد . وقتی حرف « خ » را نوشت ، ملا گفت : لطفا نقطه ی آن را فعلا نگذارید تا من محل آن را تعیین کنم . وقتی « س » را اضافه کرد ، ملا گفت : حالا برای شما که فرقی نمی کند ، لطفا نقطه خ را در داخل دایره سین بگذارید !
زیرکی های ملانصرالدین
تالیف : شاهد قمشه ای
عالی