در تعریف ماجرای کی کاووس تا آنجا گفته شد که پادشاه هاماوران دخترش را بعد از مقاومت در برابر فرمان پدر دستگیر کرد و در کنار همسرش کی کاووس به زندان انداخت. اکنون به داستان رستم و افراسیاب می پردازیم.
حمله افراسیاب به ایران
خبر دستگیری کی کاووس به گوش پادشاهان کشورهای اطراف رسید. از بین آن ها افراسیاب، پادشاه سرزمین توران، که همیشه با ایران دشمنی داشت فرصت را غنیمت شمرد و به ایران زمین حمله کرد.
او تمام قسمت های ایران را به اشغال خود در آورد و در طی سه ماه تاخت و تاز به خاک ایران هیچ کس توان و یارای مقابله با او را نداشت.
افراسیاب روزگار را به چشم ایران و ایرانیان تیره و تار کرد. مردم، در نبود شهریار کشور، چاره نجات خود را در دستان رستم می دیدند. پس نامه ای به زابلستان فرستادند تا رستم را از حمله افراسیاب آگاه کنند.
رستم بی خبر از همه جا نامه را باز کرد و اینگونه خواند: ایران با حمله ترکان مواجه شده است و رو به ویرانی می رود و کم کم حیوانات و موجودات وحشی در آن سکنی می کنند و روی تخت پادشاهان بزرگ ایرانی افرادی همانند اژدها تکیه داده اند.
حمله رستم به شاه هاماوران
رستم از شنیدن این خبر آشفته شد و به موبد قول داد به زودی ایران را از چنگ ترکان تورانی و افراسیاب نجات دهد. اما گفت قبل از آن باید از سرنوشت کاووس مطلع بشوم و او را از چنگال پادشاه هاماوران نجات دهم.
یل ایرانی ما به سرعت از زابل، کابل و هند سپاهیانی را آماده و مهیا کرد.
بعد نامه ای به کاووس نوشت و در آن گفت به زودی او را از چنگ پادشاه سیاه دل هاماوران نجات خواهد داد. بعد از آن نامه ای نیز به پادشاه هاماوران فرستاد که یا کاووس را از بند آزاد کند یا آماده بلایی باشد که سر دیوان مازندران آمد.
شاه در جواب رستم نیز پاسخ داد: کاووس دیگر روی آزادی و رنگ آفتاب و مهتاب را نخواهد دید و رستم نیز نمی تواند مقابل او و لشگریانش کاری از پیش ببرد.
تهمتن را نیز تهدید کرد که اگر به کشور او برود سرنوشتی مانند کی کاووس خواهد یافت.
در نهایت رستم برای نجات کاووس، شاه ایران زمین، و همسرش سودابه خود را از راه دریا به سرزمین هاماوران رساند و دو لشگر رو به روی هم صف آرایی کردند.
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – سوسن قریشی