مسابقه “آرزوی درِ گوشی”

t مسابقه "آرزوی درِ گوشی"
t مسابقه "آرزوی درِ گوشی"

توضیحات

  • ماه رمضان ماه دعاهای اجابت شده و آرزوهای برآورده شده است. البته همیشه اینطور نیست که آنچه دوست داریم دقیقا به همان شکلی که خواسته بودیم به ما داده شود. چون گاهی چیزی را می خواهیم که به صلاح ما نیست و برای همین به ما داده نمی شود. اما اگر قرار باشد یک دعا یا آرزو کنی که دقیقا همانطور که در ذهنت هست برآورده شود چیست؟ اگر قرار باشد یک دعای در گوشی با خدا داشته باشی آن چیست؟ البته آن دعاهای شخصی را که نمی شود گفت همه داریم. اما برای شرکت در این مسابقه یکی از آن دعاها و آرزوهایت را انتخاب کن که می توانی از آن صحبت کنی. بعد حداکثر در 10 خط برایمان از آن بنویس. به همین راحتی می توانی در مسابقه آرزوی درگوشی شرکت کنی. منتظرت هستیم.

مهلت شرکت در مسابقه

  • تا پایان خرداد تمدید شد.

جایزه

  • ۸۰ هزار تومان

شرایط شرکت در مسابقه

  • عضویت در سایت نوجوان ها
  • محدوده سنی 12 تا 21 سال

راه های ارسال پاسخ

  • ارسال پاسخ از طریق دیدگاه (کادر پایین صفحه)
  • ارسال پاسخ به آدرس ایمیل info@nojavanha.com
  • ارسال پاسخ به آیدی تلگرام @site_nojavanha

اعلام نتایج

برنده این مسابقه خانم مبینا مهدی نژاد هستند.

از خواندن آرزوهای قشنگ شما لذت بردیم و توی دلمان دعا کردیم همه تان به آرزوهایتان برسید. انتخاب برنده کار سختی بود چون به نظرمان هیچ آرزویی بر آرزوی دیگر برتری ندارد و هرکدام در جای خود با ارزش اند. اما دلیل انتخاب مبینا چه بود؟ آزوی مبینا طیف وسیعی از آدم ها را در بر می گیرد، یعنی با اینکه کاملا شخصی است اما به نفع آدم های بسیاری است. آرزوی مبینا می توانست تعداد محدودی از آدم ها را بهره مند کند اما اگر یک بار دیگر جوابش را بخوانیم می بینیم چقدر خوب توانسته با نگاهی وسیع آدم های بسیاری را از نتیجه برآورده شدن آرزویش بهره مند کند.

متن برگزیده

سلام. خدایا! قرار است چیزی را به تو بگویم، آرزویم را! می دانی آرزویم چیست؟ آرزویم این است: دکتر شوم. می دانی چرا؟! چون قرار است کاری انجام دهم. کاری برای رضای تو. خدایا دیروز که داشتم از کوچه می گذشتم دختری دیدم هم سن و سال خودم. داشت توی سطل آشغال خیابان می گشت تا شاید چیزی را پیدا کند. اما همان لحظه که من را دید دستپاچه شد و به کار دیگری مشغول شد. اما من به او نگاه نکردم که مبادا خجالت بکشد. او هم مثل من یک دختر بچه ای است که در دلش کلی آرزو دارد. داشتن تبلت یا لپ تاپ. یا جامدادی با رنگ های شاد که به همکلاسی هایش نشان بدهد و بگوید: این را بابایم برام خریده… اما خدایا او الان به جای این ها، به جای اینکه دغدغه هایش مدرسه، درس و مشقش باشد دغدغه ی پول دارد… او هم مثل من انسان است. چه می شود او هم مثل همسالانش با پدر و مادر خود به شهربازی برود؟! مثل همه ی بچه ها! خدایا فقط این نیست. وقتی اخبار را می بینم که مردم از گرانی گله می کنند بسیار ناراحت می شوم. چون دلیل گله های آن ها نیاز به پول است. خدایا این ها به کنار مردم سیل زده و زلزله زده را دیدی؟! نه خانه ای، نه غذایی، نه زندگی ای! صدای گریه های آن ها بر پوست تن می خراشد. سرطانی ها را چطور؟! دیده ای؟! بچه های هم سن و سال خودم که باید شاد باشند، مریض اند. از نداشتن مو خجالت می کشند. پولی کافی برای درمان ندارند. خدایا! آرزوی من این است دکتر شوم و آن هایی را که پول کافی ندارند رایگان درمان کنم و برای بیماری هایی که درمانی ندارند تحقیق کنم و درمانی برای آنها کشف کنم. همچنین با پول در آمد خود به نیازمندان کمک کنم. و خدایا! اگر خواستی موسسه خیریه بزنم تا به مناطق محروم کمک کنم. خدایا قول می دهم دکتری سخت کوش و بخشنده باشم و تمام تلاشم را می کنم تا دنیا زیبا شود. اگر ما دست به دست هم بدهیم می توانیم دنیا را رنگین کمان کنیم. رنگین کمانی با رنگ های صلح، آرامش، شادی، مهربانی، عشق، ایمان و انگیزه.

t مسابقه "آرزوی درِ گوشی"
امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
مسابقه طلایی شماره 18 همراه با پاسخ

‫7 نظر ارسال شده در “مسابقه “آرزوی درِ گوشی”

  1. سجاد نظری :

    سلام امروز که داشتم به ماه رمضان فکر می کردم یادم آمد وقتی با مادرم از خیابانی عبور می کردیم که نزدیک ساختمان حمایت از بیماران کلیوی بود مردی رو دیدم که خیلی گرفته از اونجا خارج شد و ما هم که از کنارش رد می شدیم فکر کردیم داره با ما حرف می زنه مادرم گفت ببخشید با ما هستید آقا که تقریبا مسن بود برگشت و گفت نه خانم من بچه ام عمل پیوند کلیه انجام داده برای گرفتن داروهاش اینجا مراجعه می کنم الان برای ۲۹۰۰۰ تومان منو ارجاع دادن بانک اگر داشتم که نیاز به مراجعه به بانک نداشتم پولی که آورده بودم کافی نبود حالا باید ۲۹۰۰۰ هزار تومان دیگه هم پرداخت کنم اینقدر این آقا ناراحت وگرفته بود که کلی روی من اثر گذاشت و چندین شب و روز و تقریبا تمام روزهای ماه رمضان باقی مانده از این اتفاق رو برای این آقا و فرزندش دعا کردم که خدایا مشکل این مرد رو حل کن خیلی از ته دل این آرزو و خواسته رو داشتم که البته اگر شما که این مطلب رو می خونید با من دعا کنید حتما اگر خدا بخواد به واقعیت تبدیل می شه بله دوستان تو این ماه شنیدم که دعا در حق دیگران زودتر از دعا برای خودت جواب میده .

  2. armanho :

    نوشتن درباره آرزو کار سختی است؛ چون آرزوها وابسته به زمان هستند. زمانی آرزوهایم به اندازه کمد اسباب بازی هایم بود و زمانی دیگر آرزوی داشتن مدادی جادویی را در سر می پروراندم. اما هر چه بزرگ تر شدم فهمیدم که آرزوها همان اهدافم هستند که اگر در مسیر آن ها گام بردارم، می توانم به آن ها برسم و اگر چشم به معجزه داشته باشم، باید آن ها را در خواب ببینم.
    هم اکنون آرزوهای بسیاری دارم که نمیدانم کدام یک را در اولویت قرار دهم. با این وجود آرزو دارم بهترین مهندس عمران کشور شوم و برای رسیدن به این آرزو تمام تلاشم را میکنم.
    آرزوهای ما انسان ها همانند رنگ های رنگین کمان متفاوت هستند. امیدوارم با تلاش و پشتکار به آرزوهای خوش رنگتان برسید.
    و در پایان تنها آرزویی که از کودکی تا کنون همراهم بوده و گذشت زمان در آن تأثیری نداشته، ظهور آقا امام زمان (عج) است. چه زیبا که همگی برای رسیدن به چنین آرزوی بزرگی تلاش کنیم و جهان را برای ظهور حضرت فراهم نماییم.

  3. سجاد نظری :

    سلام خدا جون
    خیلی دوست دارم و می خوام که همیشه تو هم دوستم داشته باشی این آرزوی من می دونم هر چیزی خواستنی تر نیست راستش همیشه وقتی حرفهای دلم رو روی کاغذ با تو می زنم و یا دعا و نماز می خونم حالم خوبه خدای خوبم دلم هر چی باشی حالا که تو این دنیا هستم کمی هم اهلی این دنیا شده دست خودم نیست دوست دارم از این نعمت هایت بیشترین استفاده روداشته باشم میدونم باید اندازه خودم بخوام پس به نظر باید بعد از دوست داشتنت که همیشه می خوام باهام و در قلبم باشه اینکه اندازه قلب من و گسترش دید من زیاد کنی من خیلی زود جوشم و البته کمی هم شاید زود رنج در کنار هم اصل زوج خوبی نمی شن انگار فاصله برای ایجاد ارتباط و دوست های صمیمی داشتن دور و دور تر میشه خدای من میشه اندازه صبرمو زیاد و زود رنجی من کمی حالا می دونم یکباره نمی شه هر جور که خودت می دونم کمی دوزشو بیاری پایین انگار خیلی لوسم واقعا لوس. لوسی بیش از اندازه هم مضره .خدایا می دونم هرچی که بهش فکر می کنم تو میدونی خدایا پس فکر های خوبم رو برای همه می خوام و فکر هایی که سرانجام خوبی ندارند هیچ برآورده نکن.راستش خیلی دلم می خواد یک مسافرت خوب و دلچسب با خانواده برم این موضوع و بودجه مالیش رو یک جورایی به دست خانواده ام برسون تشکر خدای بزرگ راستش آرزوها و خواسته ها همیشه هستند ولی فعلا خواسته های من همیناست تشکر خدای خوبم .

  4. مبینا مهدی نزاد :

    سللام.خدایا! قرار است چیزی را به تو بگویم,ارزویم را! می دانی ارزویم چیست ؟ ارزویم این است :دکتر شوم. می دانی چرا ؟! چون قرار است کاری انجام دهم.کاری برای رضای تو .خدایا دیروز که داشتم از کوچه می گذشتم یه دختر دیدم هم سن و سال من ! داشت توی سطل اشغال خیابان ور می رفت تا شاید چیزی را پیدا کرد.اما همان لحظه که من را دید دسپاچه شد و به کار دیگری مشغول شد.اما من به او نگاه نکردم که مبادا خجالت بکشد.او هم مثل من یک دختر بچه ای است که در دلش کلی ارزو دارد.داشتن تبلت یا لپ تاپ.یا جامدادی با رنگ های شاد که به همکلاسی هایش نشان بدهد و بگوید :این را بابایم برام خریده..اما خدایا او الان به جای این ها , به جای اینکه دغدغه هایش مدرسه ,درس و مشقش باشد,دغدغه ی او الان پول است…او هم مثل من انسان است.چه می شود او هم مثل همسالانش با پدر و مادر خود به شهربازی برود؟!مثل همه ی بچه ها!خدایا فقط این نیست.وقتی اخبار را می بینم که مردم از گرانی گله می کنند,بسیار ناراحت می شوم.چون دلیل گله های ان ها نیاز به پول است.خدایا این ها به کنار مردم سیل زده و زلزله زده را دیدی؟! نه خانه ای , نه غذایی , نه زندگی ای! صدای گریه های ان ها بر پوست تن می خذاشد.سرطانی ها را چطور؟!دیده ای ؟! بچه های هم سن و سال خودم که باید شاد باشند , مریض اند. از نداشتن مو خجالت می کشند. پولی کافی برای درمان ندارند.خدایا !ارزوی من این است دکتر شوم و ان هایی که پول کافی ندارند رایگان درمان کنم و بیماری هایی که درمانی ندارند را تحقیق کنم و درمانی برای انها کشف کنم. همچنین با پول در امد خود به نیازمندان کمک کنم.و خئایا ! اگر خواستی موسسه خیریه بزنم تا به مناطق محروم کمک کنم.خدایا قول می دهم دکتری سخت کوش و بخشنده باشم و تمام تلاشم را می کنم تا دنیا زیبا شود.اگر ما دست به دست هم بدهیم می توانبم دنیا را رنگین کمان کنیم.رنگین کمانی با رنگ های صلح ارامش شادی مهربانی عشق ایمان انگیزه

  5. مبینا84 :

    سلام خدای خوبم.خدایی که تنها تو را می پرسم و تنها از تو یاری می جویم.خدایا قرار است ارزویم را بهت بگویم.ارزوی من زنده شدن پدربزرگم است.خدایا!می دانم که تو مهربان مهربانان بخشنده بخشندگان هستی. ومی دانم تو توانا هستی .برای همین است که من این را از تو می خواهم.می دانم که تو اراده کنی همان می شود .خدای خوبم!مدتی می شود پدربزرگم از پیشم رفته.۴۰ روز گذشت.خدایا با رفتن او حسرت هایی در دلم مانده.او همیشه به من محبت می کرد و حتی به زبان می اورد.او من را خیلی دوست میداشت.حتی الانم وقتی خواب او را می بینم او به من لبخند می زند و من را در اغوش می گیرد.اما خدایا من حتی یه بار هم به او ابراز علاقه نکردم.حتی یه بار هم به نگفتم که چقدر او را دوست دارم.حتی یه بار!یادم است وقتی خواب بودم,او با دستان چروک و پیرش مو هایم را نوازش می کرد.اما من چشمانم را بسته بودم و خودم را زدم به خواب.در دلم گفتم این پیرمرد چرا ولم نمی کند! اما خدای خوبم وقتی به ان روز فکر می کنم گریه ام می گیرد . از خودم متنفر می شوم.چرا که قدر او را ندانستم.وقتی من با همسالان خود دعوا می کردم او بود که طرفداری من را می کرد و و از من دفاع می کرد.خدایا می دانی وقتی فهمید تیزهوشان قبول شدم چقدر خوشحال شد؟! او به همه گفت:بله.من به شما گفته بودم که مبینای من تیزهوشان قبول می شود.حالا منتظر دکتر شدن مبینا هم هستم. اما خدایا او دیگر نیست که ان روز را ببیند.خدایا من ۱۳ سال با او بزرگ شده ام و حالا ۴۰ روز است که او را نمی بینم.خدایا وقتی بابا بزرگم خوابید و دیگر بیدار نشد,من از ان روز به بعد از خواب می ترسم.می ترسم از این که بخوابم و دیگر چشم باز نکنم.۴۰ شب است که خواب خوبی نداشته ام.همیشه سعی می کنم نخوابم.۳ یا ۴ ساعت روی تخت هستم و از این که بخوابم می ترسم.اما از خستگی خوابم می برد.۴۰ شب است است که تا اذان صبح بیدارم.خدایا با مرگ بابابزرگم همه چی عوض شده.بابام داغون شده.خدایا می دانم مرگ حق است.اما خدای خوبم من خیلی می شنوم که مرده ای زنده شد وم من این را از تو می خواهم. پدر بزرگم زنده شود.همین! زنده شود تا جبران کنم.خدایا ! قول می دهم قدر او را بدانم.خدایا!حسرت هایی در دلم مانده.حسرت تکرار لحظه ای که سخن می گفت.حسرت تکرار لحظها ای که می خندید.حسرت تکرار لحظه ای که من را نوازش می کرد.و حسرت تکرار لحظات دیگر.و من به این جمله پی بردم : دیوانه کننده ترین حس دنیا حسرت تکرار یک لحظه است.
    .
    .
    .
    +نوشته شده توسط یکی از بندگان خداوند

  6. مبینا مهدی نژاد :

    سلام خدای خوبم!خدایی که تنها تو را می پرسم و تنها از تو یاری می جویم.خدایا قرار است ارزویم را بهت بگویم.ارزوی من زنده شدن پدربزرگم است.خدایا!می دانم که تو مهربان مهربانان بخشنده بخشندگان هستی. ومی دانم تو توانا هستی .برای همین است که من این را از تو می خواهم.می دانم که تو اراده کنی همان می شود .خدای خوبم!مدتی می شود پدربزرگم از پیشم رفته.۴۰ روز گذشت.خدایا با رفتن او حسرت هایی در دلم مانده.او همیشه به من محبت می کرد و حتی به زبان می اورد.او من را خیلی دوست میداشت.حتی الانم وقتی خواب او را می بینم او به من لبخند می زند و من را در اغوش می گیرد.اما خدایا من حتی یه بار هم به او ابراز علاقه نکردم.حتی یه بار هم به نگفتم که چقدر او را دوست دارم.حتی یه بار!یادم است وقتی خواب بودم,او با دستان چروک و پیرش مو هایم را نوازش می کرد.اما من چشمانم را بسته بودم و خودم را زدم به خواب.در دلم گفتم این پیرمرد چرا ولم نمی کند! اما خدای خوبم وقتی به ان روز فکر می کنم گریه ام می گیرد . از خودم متنفر می شوم.چرا که قدر او را ندانستم.وقتی من با همسالان خود دعوا می کردم او بود که طرفداری من را می کرد و و از من دفاع می کرد.خدایا می دانی وقتی فهمید تیزهوشان قبول شدم چقدر خوشحال شد؟! او به همه گفت:بله.من به شما گفته بودم که مبینای من تیزهوشان قبول می شود.حالا منتظر دکتر شدن مبینا هم هستم. اما خدایا او دیگر نیست که ان روز را ببیند.خدایا من ۱۳ سال با او بزرگ شده ام و حالا ۴۰ روز است که او را نمی بینم.خدایا وقتی بابا بزرگم خوابید و دیگر بیدار نشد,من از ان روز به بعد از خواب می ترسم.می ترسم از این که بخوابم و دیگر چشم باز نکنم.۴۰ شب است که خواب خوبی نداشته ام.همیشه سعی می کنم نخوابم.۳ یا ۴ ساعت روی تخت هستم و از این که بخوابم می ترسم.اما از خستگی خوابم می برد.۴۰ شب است است که تا اذان صبح بیدارم.خدایا با مرگ بابابزرگم همه چی عوض شده.بابام داغون شده.خدایا می دانم مرگ حق است.اما خدای خوبم من خیلی می شنوم که مرده ای زنده شد وم من این را از تو می خواهم. پدر بزرگم زنده شود.همین! زنده شود تا جبران کنم.خدایا ! قول می دهم قدر او را بدانم.خدایا!حسرت هایی در دلم مانده.حسرت تکرار لحظه ای که سخن می گفت.حسرت تکرار لحظها ای که می خندید.حسرت تکرار لحظه ای که من را نوازش می کرد.و حسرت تکرار لحظات دیگر.و من به این جمله پی بردم : دیوانه کننده ترین حس دنیا حسرت تکرار یک لحظه است.
    .
    .
    .
    +نوشته شده توسط یکی از بندگان خداوند

  7. حسین باهوش :

    خدایا قرار است ارزویم را برایت بگویم. من دوست دارم در ازمون تیزهوشان قبول شوم. زیرا خیلی درس میخوانم. خانواده ام مرا مجبور نکرده اند اما من دوست دارم با قبولی در ازمون تیزهوشان شادی را برایشان به ارمغان بیاورم و انهارا خوشحال کنم. دلیل دیگرم این است که ناظم مدرسه مان از مدرسه ما رفته و در مدرسه تیزهوشان مشغول به کار است. یک روز او مرا در
    نمایشگاه کتاب دید و به من گفت تورو سال بعد میبینم یا نه؟ من هم باید در تیزهوشان قبول شوم تا انتظار او را براورده کنم. هزینه های کلاس های من بسیارزیاد شده است. نمیخواهم از پدر و مادرم خجالت بکشم. مادر بزرگم هم به من خیلی امید دارد. خدایا من نمیگویم که حتما باید در ازمون تیزهوشان قبول شوم ولی اگر تلاش زیادی کرده باشم ارزویم را براورده کن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *