اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
قدرت عدالت بود
مسافر آمد
در امتداد یک جاده ی غربت
نگاه مسافر مرا به وسعت نماز برد
یک عشق به بودن
فاصله اندک
سفر باید کرد
دست نور صورت اندوه را پوشاند
عشق با نور یکی
اما ثانیه ها ایستاد
هنوز مسافر بی تاب
صدای یک زنجیر
جریان شب
صدای خون
سوار بر اسب
دیگری چنین می گفت:
جشن باید کرد
شراب باید خورد
کنیزکان رقصند
درنگ نباید کرد
تا مرگ یک سوار
اما سفر تا کی
صدای گریه باد
هجوم یک احساس
شکاف یک صدا
در مسیر یک راهب
بی تاب مرکب را
به سمت یک خاموش
برای یک روزن
به سوی فردا برد
ضمیر احساسم بی تاب در خاموش
اما خموشی را در بردگان مال
در سمت یک حاشیه
با یک گنه ماند
اما صدا زد نور
عبور باید کرد
خط معشوق با یک دعا سر شد
در امتداد یک تیر
روح با حقش وصل
یادداشت سردبیر:
به قلم آقای سیروس فریدونی دبیر آموزشگاه های ناحیه سه شیراز