حتماً تا کنون برنامه مشاعره را در تلویزیون مشاهده کرده اید و با نحوه بازی آن آشنا هستید. شاید دوست داشتید شرکت می کردید ولی به خودتان مطمئن نبودید. در این صفحه قصد داریم با هم مشاعره کنیم.
به این صورت که مشاعره با یک بیت از طرف نشریه اینترنتی نوجوان ها شروع می شود و شما می بایست آن را ادامه دهید.
کافیست یک بیت بنویسید که با حرفی شروع می شود که نفر قبلی آن را تمام کرده. موضوع این مشاعره آزاد است و هر بیتی از هر یک از شعرای ایران زمین قابل قبول است. به یاری خدا و کمک شما حتماً مشاعره با موضوعات خاص هم راه اندازی می شود.
لطفا به بیت نفر قبلی خوب دقت کنید تا بیت را اشتباه شروع نکنید چون در این صورت شعر شما تایید نمی شود. ضمن آنکه لطفا فقط یک بیت بنویسید؛ نه کمتر و نه بیشتر.
هر که از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
شبا هنگام در آن دم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگان اند در آن هنگام که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم(نیما یوشیج)
رو سر بنه بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
خواجه چرا کرده ای، روی تو برما ترش
زین شکرستان برو، هست کس اینجا ترش
(مولانا)
شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند رخ دلجوی فرّخ
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسودچمنش
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
در کار گه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزارکوزه گویا و خموش
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد / گرم گرمی را کشید و سرد سرد
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
شبا هنگام در آن دم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگان اند در آن هنگام که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم(نیما یوشیج)
آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هرچه کند به شاهدی کس نکند ملامتش
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
یافتم گنجی و ز آن ترسم که روز داوری / جنگ با داور فتد زین گتج باد آور مرا
هستی بخش میان آب و گل، دانی که /
زنو رویم در این فصل بارانی، این بهار می آیی؟
به آن ده / که آن به
سالک ره را کجا فرصت آسایش است / گر تو از آن فارغی سایه طوبا طلب
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری
در همه جاراه تو هموارنیست / مست مپوی این ره هموار را
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
دارم از از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر وسامان که مپرس
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت / وز بستر عافیت برون خواهم خفت
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت پیران پارسا را
وقت گرانمایه و عمر عزیز ………/……… طعمه سال و مه و صبح و مساست
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر عشق می کند شب همه شب دعای تو
در بزم عشق بازان کوبانده اند مارا
گر مقصدم تو باشی تغییر دهم قضارا
شاعر: برادرم:)
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست انجمن باشد
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
نه آن دریا، که شعرش جاودانه است
نه آن دریا، که لبریز از ترانه ست
به چشمانت بگو بسپار ما را
به آن دریا که ناپیدا کرانه ست
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
درین درگه که گه گه که که و که که شود نگاه
به امروزت مشو غره که از فردا نهی آگه
تو را آب روان از شیر باشد
مرا تیغ از دم شمشیر باشد
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و برهاندم از بند ملامت
تو نوحیّ و ایران چو کشتی، چه بیمش
ز امواج طوفان، علی ابن موسی