حتماً تا کنون برنامه مشاعره را در تلویزیون مشاهده کرده اید و با نحوه بازی آن آشنا هستید. شاید دوست داشتید شرکت می کردید ولی به خودتان مطمئن نبودید. در این صفحه قصد داریم با هم مشاعره کنیم.
به این صورت که مشاعره با یک بیت از طرف نشریه اینترنتی نوجوان ها شروع می شود و شما می بایست آن را ادامه دهید.
کافیست یک بیت بنویسید که با حرفی شروع می شود که نفر قبلی آن را تمام کرده. موضوع این مشاعره آزاد است و هر بیتی از هر یک از شعرای ایران زمین قابل قبول است. به یاری خدا و کمک شما حتماً مشاعره با موضوعات خاص هم راه اندازی می شود.
لطفا به بیت نفر قبلی خوب دقت کنید تا بیت را اشتباه شروع نکنید چون در این صورت شعر شما تایید نمی شود. ضمن آنکه لطفا فقط یک بیت بنویسید؛ نه کمتر و نه بیشتر.
هر که از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
ای آفتاب حسن برون آ, دمی ز ابر آن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
در آفتاب حشر که از آن گریز نیست
ما را بس است، سایه گلدسته های تو
یا وفا یا خبر وصل تو با مرگ رقیب بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
نجنبیدم از سیل زور از مای که ای تو که پیش تو جنبم زجای
چنان در قید مهرت پایندم …………………….. که گویی آهویی سر در کمندم
(سعدی)
آیینه ی سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟/بی وفا حالا که من افتاده از پا چرا؟
دل میرودزدستم صاحب دلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
یارب این آینه حسن چه جوهر دارد که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
دوست آن است که گیرد دست دوست
/در پریشان حالی و درماندگی
راستی خاتم فیروزه بوالسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ماییم ونوای بی نوایی\بسم الله اگرحریف مایی
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود
سهم تو از زندگی یک عمر خوشحالی شود
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
دل مرده گردد به خاک تو زنده
چو باغ از بهاران علی ابن موسی(ع)
نفس بادصبامشک فشان خواهدشد
عالم پیردگرباره جوان خواهدشد
زندگی زیباست چشمی بازکن / گردشی درکوچه باغ راز کن
یابزرگی وعزونعمت وجاه****************یاچومردانت مرگ رویارویی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که تو ام راهنمایی
من به هر جمعیتی نالان شدم ……………….جفت بدحالان وخوشحالان شدم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
یوسف گمگشته بازایدبه کنعان غم مخور
کلبه احزان شودروزی گلستان غم مخور
یارب چو بر ارنده ی حاجات تویی………..هم قاضی وکافی مهمات تویی
یارمراخارمراعشق جگرخوارمرا
یارویی خارویی خواجه نگهدارمرا
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
دیشب دو چشم پنجره در خوای میخزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد ……حالتی رفت که مهراب به فریاد آمد
زائرین تو فقط شیعه ی اثنی عشرند
همه دل باخته ی عترت خیرالبشرند(در مدح امام رضا(ع))
تو نیکی می کن و در دجله انداز ………….که ایزد در بیابانت دهد باز
یکی از سر خشمناکی چو مست یکی میزند بر زمین هر دو دست
سر ان ندارد امشب که براید افتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
درد عشقی کشیده ام که مپرس ………زهر هجری چشیده ام که مپرس
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
تویی قدر و کوثر تویی نور و فرقان
تویی آل عمران علی ابن موسی(ع)
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است
امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است
دلا امشب به می باید وضو کرد و هر ناممکنی را ارزو کرد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
تب ترسم گه پیراهن بسوزد
ز هرم اه من اهن بسوزد
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش
زدست دیده ودل هردوفریاد که چون دیده بینددل کندیاد
ای ک گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان ب غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز
دل میرودزدستم صاحبدلان خدارا
درداکه رازپنهان خواهدشدآشکارا
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
اگران ترک شیرازی بدست ارددل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارارا