الا ای رهگذر کز راه یاری
قدم بر تربت ما می گذاری
در اینجا شاعری غمناک خفته
قدم در سینه این خاک خفته
فرو خفته چو گل با سینه ی چاک
فروزان آتشی بر دیده خاک
بِنِه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را
به شب ها شمع بزم افروز بودیم
که از روشن دلی چون روز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی کن ز جان دردناکی
بر افکن پرتویی بر تیره خاکی
یادداشت سردبیر:
با تشکر فراوان از خانم حدیث بمبویی از دبیرستان عدالت که این مطلب را برای ما ارسال کرده اند.