داستانهای ملانصرالدین ( قسمت چهارم )

t داستانهای ملانصرالدین ( قسمت چهارم )

 

دزد بی تقصیرفرهنگی

مشاوره سئو حرفه ای با زهرا رئیسی🔥 (کلیک کنید)😍

روزی در خانه ی ملا دزد آمده بود و یک سینی قیمتی را از صندوقخانه دزدیده بود . اهل خانه همه جمع شده بوند و هریک تقصیر را گردن دیگری می انداخت .

زنش می گفت : تقصیر ملا بوده که در خانه را قفل نکرده . پسرش می گفت که تقصیر مادر است که در صندوق را باز گذاشته ، و دخترش می گفت که تقصیر همسایه هاست که خبر ندادند . خلاصه هرکس تقصیر را گردن کسی می انداخت . ملا گفت : معلوم می شود که جناب دزد هیچ تقصیری نداشته !

 

چه بسیار که در زندگی مردم یا حکومت ها مقصر اصلی را فراموش می کنند و به مقصرین فرعی می پردازند .

 

داستان انعام دلاک

نصرالدین روزی به حمام رفت با لباس ساده و ظاهری فقیرانه . حمامیان زیاد او را تحویل نگرفتند و احترام نکردند؛ نه مشت و مالی ، نه آب میوه ای ، نه حوله ی مخصوص . مثل یک فقیر با او رفتار کردند ، اما ملا هیچ نگفت . از حمام که بیرون می آمد علاوه بر پول حمام ، مبلغ هنگفتی به عنوان انعام به رئیس کارگران حمام داد . به حدی که همه حیرت کردند و شرمنده شدند ، باخود گفتند : اگر این بار آمد او را حسابی تحویل خواهیم گرفت . پس از چندی باز ملا به حمام آمد ، این بار سلام و صلوات همه بلند شد و احترام کردند . حوله و دمپایی مخصوص آوردند ، ماساژهای مفصل و آب زرشک ، همراه با شست و شوی کامل و غیره . ملا وقتی پول حمام را داد ، دست کرد و یک سکه ی بسیار کم ارزش انعام داد . گفتند : ملا این چیست ؟ ما این همه خدمت کردیم . ملا گفت : این انعام مربوط به خدمات دفعه ی قبل است ، انعام دفعه ی قبل مربوط به خدمات امروز !

فرهنگی

گاهی شخصی با خود می گوید من که همه گونه خوبی کردم این مشکل از کجا برای من پیدا شد ؟

به او می گویند : این مربوط به دفعات قبلی است .

 

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
همسایه داری / مجموعه تلوزیونی روشنا

داستان با چه الاغی زندگی می کنمفرهنگی

روزی ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد . دلال ها و خرفروشان دورش جمع شدند و هر یک خر را آزمایش می کردند تا قیمت گذاری کنند . یکی دهان خر را باز کرد تا دندان هایش را بشمارد . خر چنان گازی از او گرفت که فریادش به آسمان رفت . دیگری خواست نگاهی به چشم او بیندازد ، او هم لگدی خورد .

دلالان گفتند : این خر هیچ ارزشی ندارد . هم گاز می گیرد و هم لگد می زند .

ملا گفت : من خودم می دانستم که این الاغ را کسی نمی خرد و برای فروش هم به بازار نیاوردم ، فقط می خواستم مردم بدانند که من با چه الاغی زندگی می کنم !

 

                                                                                                             زیرکی های ملا نصرالدین

                                                                                                            تالیف : شاهد قمشه ای

t داستانهای ملانصرالدین ( قسمت چهارم )
امتیاز به این نوشته

‫3 نظر ارسال شده در “داستانهای ملانصرالدین ( قسمت چهارم )

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *