مسابقه ادبی شماره (۷)

t مسابقه ادبی شماره (7)
توضیحات

همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه…

که یک دفعه چه اتفاقی افتاد؟ این بار می خواهیم همراه شما شویم با یک داستان کارآگاهی و پلیسی. ما را ببرید در یک فضای هیجان انگیز و یک داستان پر ماجرا برایمان تعریف کنید.

مهلت شرکت در مسابقه تا 29 اردیبهشت تمدید شد
جایزه

جایزه نفر اول 30 هزار تومان

جایزه نفر دوم 20 هزار تومان

شرایط شرکت در مسابقه

1- عضویت در سایت نوجوان ها

2- محدوده سنی 12 تا 21 سال

راه های ارسال پاسخ

1- ارسال پاسخ از طریق دیدگاه (کادر پایین صفحه)

2- ارسال پاسخ به آدرس ایمیل info@nojavanha.com

3- ارسال پاسخ به آیدی تلگرام @site_nojavanha

4- ارسال پاسخ از طریق شبکه اجتماعی نوجوان ها

اعلام نتایج

برنده این مسابقه آقای علیرضا گاوداری هستند.

داستان برگزیده

همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه وقتی داخل خیابان بودم متوجه شدم یک موتور داره ارام ارام پشت من میاد. ترسیدم و با خودم فکر کردم شاید دزد باشد, هنوز از فکرم بیرون نیومده بودم که کیفم را محکم از دستم کشید و فرار کرد. من محکم به زمین خوردم ولی باز تا جایی که میشد دنبالش دویدم. ولی دیگه فایده ای نداشت. چند روز گذشت و من رفتم به دیدن دوستم در مغازه ای که کار می کرد. مردی وارد مغازه شد و توجه من را جلب کرد. چهره آشنایی داشت ولی هرچه فکر می کردم بخاطر نمی اوردم کجا آن مرد را دیده ام. تا اینکه  کیف پولی را از جیبش بیرون اورد و دیدم بله آن کیف خودم است و آن دزد را به یاد اوردم.
از دوستم خواستم آن را سرگرم کند تا من با پلیس تماس بگیرم.
همه چیز انطور که میخواستم پیش نرفت و اون دزد اینبار هم برای دزدی در مقابلم ظاهر شده بود و به دخل مغازه دوستم دستبرد زد و فرار کرد.
ولی این بار من و دوستم هر دو به دنبال او رفتیم و بالاخره بعد از تعقیب کردن های طولانی آن را گرفتیم و تحویل پلیس دادیم.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
معجزه سیب سبز مهربانی

 

mosabeghe

کاربر عزیز

چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.

 

t مسابقه ادبی شماره (7)
امتیاز به این نوشته

‫2 نظر ارسال شده در “مسابقه ادبی شماره (۷)

  1. Mzb1322 :

    ارسال ادبی ۷- فرستنده مرضیه زارع – با سلام و درود بی کران همه چیز داشت خوب پیش می رفت ..
    تنگ غروب تابستان ،گرمای شدیدی در شهر حاکم بود و هوا به طرف تاریکی پیش می رفت. علی از خانه خارج شد وطبق معمول هر روز به پارکی در نزدیک خانه‌یشان رفت تا مثل هر روز چند ساعتی را آن‌جا با دوستانش بازی کند.همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه بعد از پایان بازی ومراجعت علی به خانه ، سیاوش اورا به بهانه دیدن ماهی های آکواریم، به خانه خود کشاند .به او قول داد تا برایش یک آکواریوم درست کند بچه‌ها در این سن و ‌سال عاشق حیوانات هستند. او را به پشت‌بام بردتا نقشه شوم شیطانی خود را عملی کند اما علی متوجه نقشه او شد، شروع به دادوفریاد کرد. سیاوش چاقو را در آوردو اورا تهدید کردعلی داد می زدو کمک می خواست اما کسی در آپارتمان نبود که به کمکش بیاید سیاوش هم برای این‌که همسایه‌ها متوجه نشوند، او را با چند ضربه چاقو زد.پس ازاینکه رگ گردن اورا برید علی از حال رفت ودیگر نتوانست مقاوت کنه خون همه جا را فرا گرفته پود وجسد بی جان علی در پشت بام خانه افتاده بود سیاوش، جسد را داخل کیسه پلاستیکی بزرگی قرار داد و بعد آن را در چمدانی جاسازی کرد. و همراه با برادرش آن را به جاده ای دوراز شهر بردند می ترسیدند کسی آنها را ببیند به یک فرعی رسیدند هیچ کس آنجا نبود چمدان را از ماشین بیرون اوردند و در زیر درختی قرار داند ووبه سرعت از آنجا دور شدند
    مادر علی در خانه مشغول چت کردن با موبایلش بود که پدر از راه رسید وسراغ علی را گرفت مادر جواب دادکه علی به پارک رفته تا با دوستانش بازی کنه مادر علی به خانه چند تا از دوستانش زنگ زد ولی هر کدام ازهمکلاسانش گفتند که او تا حوالی ساعت ٨ شب با آنها مشغول بازی بوده از از اهالی محل سراغش را گرفتند تا این‌که یکی از اهالی محل، او را در راه خانه دیده و به او گفته که دیروقت است و بهتر است هرچه زودتر به خانه برود. رسیدگی به این پرونده بلافاصله با اعلام خبر ناپدیدشدن علی آغاز شد.
    تجسس علی به کمک پلیس و خانواده شروع شد واز علی خبری نشد تا اینکه فردای آن روز پس از اطلاع از پیدا شدن جنازه ی پسری۱۲ ساله درکنار یکی از جاده ها، پلیس آگاهی با استفاده از تمام ظرفیت خود جهت پیدا نمودن قاتل ، وارد عملیات شدند برای شناسای جسد پدر علی ، به سرد خانه پزشکی قانونی ،رفت .متاسفانه علی در اثر ضربات چاقو به قتل رسیده بود خبر این حادثه در تلگرام منتشر شد .همه در پی این بودند که ببینند قاتل علی کیه؟ با گذشت دو روز از اعلام خبر قتل علی، دوستان واهالی محله هنوز در شوک هستند. آنها پیش از ظهر شنبه با شرکت در مراسم تشییع جنازه علی برای آخرین‌بار با این پسر کوچک و دوست‌داشتنی وداع کردند. دستور پیگیری و بررسی‌های بیشتر در خصوص این پرونده ،به ماموران اداره آگاهی اعلام میشود. ماموران در حین تحقیقات به جوان ٢۳ساله‌ای به نام سیاوش، مشکوک می‌شوند و او را بازداشت می‌کنند.
    . بعد از اینکه قاتل به قتل علی اعتراف کرد برادرش که یکی از عوامل قتل بوددستگیر شد

  2. مهسا مقدم :

    ارسال ادبی ۷- فرستنده مهسا مقدم
    با سلام و درود بی کران همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه؟
    ماشین شروع به لرزیدنهای زیادی کرد من و امین برادرم از ترس در حال غش کردن بودیم هر کاری می کردیم خودرو خاموش نمی شد و دربها هم از شدت لرزه خراب شده بودند و باز نمی شدند از بیرون هم پدرم هر کاری می کرد نتوانست کمکی کند یک ربعی به همین طریق گزشت و ما هم حسابی خسته شده بودیم و هم می ترسیدیم کم کم اطرافمان نور زیادی چشمک زنان دید ما را کور می کرد ما بیهوش شدیم
    چند ماه گزشته اطلاعی در تابلو مدرسه زدند که هر کسی نواوری و یا صنعت دستی دارد برای جشنواره جوان دارد سه ماه وقت دارد که بیاورد و امتیازات خوبی نیز علاوه بر جایزه نقدی دارد مرا به فکر برده بود که ایده ای چندسال پیش را طراحی کرده بودم اجرا کنم مشکلات زیادی داشت اما نشدنی نبود من و سارا و صبا شدیم یک تیم تا طراحی و برنامه ریزی را به نحو احسن انجام کنیم اما مشکل اصلی راضی کردن پدرم بود تا ماشین فرسوده ای که داخل گاراژ داشت به ما قرض دهد بعد از کلی سخنرانی و توضیح پدرم راضی شد به شرطی که کارهای فنی را برادرت و من انجام دهیم من از خدا یک چیزی خواستم و او چندچیز کامل به من داد هم خودرو و کمک فنی تا ما بتوانیم موتور ماشین را از داخلش خارج کنیم قرار بود طرحی ساده از یک خودرو که با برق باطری و دینام سه فاز چاه اب که قوی بود خودرو را به حرکت دراوریم چرخش میل لنگ با نصب یک القا الکتریکی دوباره برق را تولید کرده و به دینام اصلی می رساند که دیگر احتیاجی به شارژ مجدد خودرو نداشت.
    چشمهایم را به سختی باز کردم سرم شدید درد می کرد اطراف تاریک و سرد بود امین هنوز بیهوش بود او را تکانی دادم که بیدار شود او هم با ناراحتی و سردرد بیدار شد هر دو نمی دانستیم چه شده هیچ کسی اطرافمان نبود سردمان بود پیاده شدیم .
    روز جمعه روز مسابقه بود و قرار بود همه ی دانش اموزانی که طرح داشتند امده بودند ما هم با کمک پدرم و امین خودرو را تا حیاط مدرسه بکسل کردیم ما فرصت ازمایش نداشتیم و مجبور به یکبار روشن کردن ماشین می شدیم خودروی ما فرسوده بود فقط امیدوار که حداقل ماشین چند متری با این سیستم حرکت کند اگر این طرح ما اجرای می شد چند شرکت و نهاد از طرح ما استقبال می کردند و کم و بیش اجرای می شد و شاید تاثیر زیادی در زندگی ما می گزاشت .
    امین و من با چراغ قوه از تاریکی به سمت روشنای که از دور می دیدم رفتیم اطراف درختانی با شکلهای عجیبی بود معلوم بود انها را طراحی ژنتیکی کرده بودند و به هر طوری که خواسته بودند پرورش داده بودند یک ساعتی گزشت ما به اسمانخراشهای بلندی رسیدیم نورهای اطراف زیاد شده بودند ماشینهای با طراحی فضایی هم جا دیده می شد از روی ساعت ساختمانی فهمیدیم ساعت ۴صبح است و همه جا خلوت و سوت و کور ترسمان بیشتر شده بود امین که بزرگتر از من بود مرا دلداری می داد .
    نوبت ما شده بود پدرم از روز اول شرط گزاشت که امین حتما باید باشد و او خودرو را روشن کند و من هم با هر سختی بود قانعش کردم من هم باید باشم بعضی از تنظیمات را من باید انجام می دادم و با بسم ا.. گفتن و توکل به خدا سوار خودرو شدیم اخرین چکاب ها را وارسی کردم همه ی معلمین ؛ بازرس اموزش و پرورش ؛ تعدادی از والدین و بیشتر دانش اموزان نظاره گر من بودند سارا و صبا هم پیش پدرم مدام ذکر می گفتند از خدا کمک می خواستند که مشکلی پیش نیایید . امین از من اجازه خواست که شروع کند و با حرکت سر من که می تواند شروع کند انچنان استرس داشتم که لبهام قادر به سخن گفتن نبود امین استارت را زد وای ویلا استارت روشن نشد .و چندین بار اینکار را کرد و نتیجه ی نداشت مجبور شدم من پیاده شدم تا ولتاژ برق باطری را تا اخر زیاد کنم و خدا بخواهد اینبار استارت زده شد و خودرو روشن شد
    داخل محوطه اسمانخراشها در حال حرکت بودیم که دو نفر چراغ قوه به دست با سوت زدن ممتد به سمت ما می دویدند با رسیدن به ما با عصبانیت که ما کیستیم اینجا چکار می کنیم این ساعت صبح کجا می رویم و ما هم با تعجب و ترس قادر به صحبت نبودیم انها نگهبان بودند اما انسان نبودند انها میمون بودند و راحت مثل انسان صحبت می کردند فقط یک لحظه یاد فیلم سیاره میمونها افتادم که میمونها زمین را تسخیر کرده بودند حال خودروی ما تبدیل به یک انتقال دهنده شده بودند من و امین در یک شوک قادر به صحبت نبودیم و قرار بود چه شود بماند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *