تاریخ ایران (۵)

t تاریخ ایران (5)

هخامنشیان

گرفتن بابل

کتیبه کوروش

بابل و مصر برای برانداختن شاه پارس با لودیه هم دست شده بودند اما کوروش پس از آن که پایتخت لودیه یعنی شهر سارد را گرفت و شاه آن کشور را در خدمت خود نگه داشت به مشرق رو کرد و تا رود سیحون پیش رفت و ولایت های شرقی ایران همه را زیر فرمان درآورد. در کنار رود سیحون شهری هم برپا کرد.

آن گاه به سوی بابل تاخت که برج و بارویی سخت و محکم داشت و گرفتن آن را دشوار می نمود. در بهار سال 1160 پیش از هجرت سپاه ایران از رود دجله گذشت و سپاهیان پادشاه بابل را شکست داد. شاه و لشکریان بابل به حصارهای شهر پناه بردند. کوروش فرمان داد تا راه رود فرات را که از شهر می گذشت برگرداندند و از آن جا به شهر درآمد.

در شهر کسی پایداری نکرد و ایرانیان هیچ به کشتار و غارت دست نزدند. پادشاه بابل که چاره ای نداشت از در فرمانبری درآمد. شاهنشاه ایران، راست به کاخ شاه بابل رفت. مردمان همه آسوده و شادمان شدند. بابلیان در این زمان خدائی را که به زبان ایشان “مردوک” نامیده می شد می پرستیدند. کوروش دین ایشان را محترم شمرد و در پرستشگاه مردوک تاج گذاری کرد.

درباره این حادثه نوشته ای از کوروش پیدا شده که آن را برای مردم بابل و به زبان ایشان پس از گرفتن آن شهر نوشته است و ترجمه خلاصه آن چنین است:

«چون مردمان از دین برگشتند مردوک خشمگین شد و به همه کشورهای جهان نگریست تا فرمانروائی دادگر بیابد. پس کوروش را نام برد که شاه انشان بود و او را خواند تا بر همه جهان فرمانروا شود و همه قبیله ها و کشورها پیش پای او خم شوند. کوروش با همه کسانی که فرمان او را پذیرفته بودند به دادگری رفتار کرد. آن گاه مردوک که نگهدار بندگان خویش است نیکوکاری ها و بزرگواری های کوروش را پاداش داد و به او فرمود که به شهر بابل بتازد و او را در راه بابل مانند دوستی همراهی کرد. او را به شهر درآورد و بابل را از بلا رهانید…»

«همه مردم شهر بابل و سراسر کشور سومر و اکد چه شاه و چه فرمانروا پیش او زانو زدند و پایش را بوسیدند و از شاهی او شادمانی کردند و سپاس او را به جای آوردند که ایشان را از مرگ به زندگانی رسانید و رنج و بلا را از ایشان دور کرد. همه نام او را پرستیدند.»

«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه راستین، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار حد گیتی، پسر کمبوجیه، نواده کوروش، نبیره چیش پش، از خانواده ای که همواره شاهی کرده اند…»

« چون من دوستانه به بابل درآمدم و تخت فرمانروائی را در کاخ شاهان به شادی و خوشی برپا کردم مردوک همه بابلیان را واداشت تا مرا دوست بدارند. سپاهیان بی شمار من به آرامی در سراسر کشور بابل گذشتند و به هیچ کس اجازه ندادم که جائی را در کشور سومر و اکد غارت کند. بیگاری را منع کردم و کسان را از ویران کردن خانه یکدیگر باز داشتم و رنج مردم را پایان دادم. مردوک از نیکوکاری های من شاد شد و مرا که کوروش شاهم و پسرم کمبوجیه و سپاهیان مرا برکت داد.»

«همه شاهان جهان باج‌های گزاف آوردند و در بابل پای مرا بوسیدند…»

کوروش-هخامنشیان

چنان که در همین نوشته نیز آمده است کوروش فرمان داد تا آن چه را شاهان ستمکار آشور و بابل به غارت از شهرهای دیگر آورده بودند به جای نخستین باز گردانند.

پادشاهان آشور پرستشگاه یهودیان را در اورشلیم ویران کرده و هر چه از ظرف های طلا و نقره و چیزهای گرانبها در آن جا بود به غارت برده بودند. بخت‌النصر نیز همه یهودیان را به اسیری به بابل آورده بود. کوروش ایشان را آزاد کرد و آن چه را از ایشان ربوده شده بود پس داد و همه را به شهر اورشلیم فرستاد تا معبد خود را از نو بسازند.

یهودیان چنان از نیکوکاری های کوروش خشنود شدند که او را فرستاده خدا شمردند و در کتاب مقدس ایشان که تورات خوانده می شود بارها کوروش را به بزرگواری و مهر ستوده اند. پس از آن که بابل به فرمان کوروش درآمد همه کشورهائی که تابع دولت بابل بودند نیز مطیع شاهنشاه هخامنشی شدند و شام و فلسطین و شهرهای فنیقیه به شاهنشاهی ایران پیوست.

آن گاه کوروش به ایران بازگشت و به جنگ با مردم وحشی که از شمال به ایران می تاختند شتافت و گویا در همین پیکارها کشته شد. پیکر بی جان او را به پارس آوردند و در شهر پاسارگاد در دخمه ای که هنوز برجاست دفن کردند. مرگ کوروش در سال 1150 پیش از هجرت بود. در مقبره کوروش که اکنون محل آن مشهد مرغاب خوانده می شود نوشته ایست به زبان پارسی باستان و به خط میخی که به فارسی چنین است:

«منم کوروش شاه هخامنشی»

مقبره کوروش

دادگری و مردمی و خوش رفتاری با ملت های مغلوب آئینی بود که کوروش به جهان آورد. پیش از او شاهان آشور و بابل و فنیقیه و مصر با زیردستان و اسیران ستمگری می کردند. شاهنشاهی هخامنشی که به دست کوروش برپا شد سه آزادی به ملت های تابع خود بخشید:

اول، آزادی دین

کوروش هر ملتی را آزاد گذاشت که آئین نیاکان خود را نگه دارد و به هر شیوه که می خواهد خدا و مقدسات خود را بپرستد. دستگاه فرمانروائی ایران عقیده دینی هر ملتی را محترم می شمرد.

دوم، آزادی زبان

در دولت هخامنشی، پارسی که زبان رسمی شاهان بود به ملت های مغلوب تحمیل نمی شد یعنی مردم ناچار نبودند که زبان خود را رها کنند و به زبان دیگری بگویند و بنویسند. به این سبب است که از شاهان هخامنشی کتیبه هائی به چند زبان مانده است.

سوم، آزادی کار

تا آن زمان رسم بود که شاهان چون در جنگ گروهی را اسیر می کردند ایشان را به بیگاری یعنی کار بی مزد اجباری وامی داشتند. همه کاخ های شاهان بابل و آشور و مقبره های فرعونان مصر به دست اسیرانی که زیر تازیانه جان می دادند ساخته شده است.

اما کوروش بیگاری را منع کرد و پس از او شاهان هخامنشی همیشه به کارگران کاخ های خود، چه ایرانی و چه بیگانه، مزد می دادند و سندهای مزد کسانی که کاخ تخت جمشید را ساخته اند در خزانه آن کاخ به دست آمده است.

دکتر پرویز ناتل خانلری

 

 

t تاریخ ایران (5)
امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
سارا میرباقری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *