دزد

t دزد

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

Thief-nojavanhaمردم دزد را وقتی که داشت قالپاق را از چرخ باز می کرد گرفتند. قالپاق اولی را زیر بغلش قایم کرده بود و داشت با پیچ گوشتی کند و کاو می کرد که قالپاق دومی را هم بکند که تو سری محکمی خورد و به زمین پرتاب شد و بعد یک لگد خورد تو پهلویش که فوری تو دلش پیچ افتاد و دنیا در مقابل چشمانش سیاه شد.

هنوز دست هایش تو دلش بود. نتوانست راست بایستد یک تو سری سنگین و چند تا کشیده دوباره او را به زمین پرتاب کرد. چهره اش با درد گریه آلودی باز و بسته می شد. چهره اش زور می زد، 13 سال داشت و پاهایش برهنه بود.

و مردم دورش را حلقه کرده بودند و می گفتند: « حتما این همون تو بودی که چند روز پیش برای دزدی آمده بودی ». « اصلا بگو کی پای تو رو توی این کوچه باز کرد؟ » « چند روز پیش هم خونه ما را بردن! » « توی این کوچه کسی دله دزدی نمی کرد » . « حالا ماشین مال کیه ؟ » ماشینو نمی شناسی؟ مال حاج آقا احمد، رئیس صنف قصابه » « حالا به پلیس خبر بدیم؟ تا پلیس بیاد طول میکشه، خودمون ببریمش کلانتری. وقتی انداختنش داخل زندان و اونجا پوسید دیگه هوس دزدی نمی کنه » پسرک زبانش تو دهنش خشکیده بود. حس می کرد که بار سنگینی روش افتاده بود و نمی توانست زیر آن تکان بخورد. باز یکی شانه اش را چسبید و بلندش کرد و تو صورتش تف انداخت و تو روش نعره کشید: « بگو کی پای تو رو تو این کوچه باز کرد؟ » مردک لندهور چشم ور قلنبیده و یقه چاک بود و ته ریش زبری رو پوست صورتش بود.

پسرک می خواست راست بایستد اما پاهایش رو زمین بند نمی شد. زمین زیر پاهایش خالی می شد. درد کلافه اش کرده بود. چهره اش گیج بود و زور زد تا توانست بگوید: « به امام زمون نزنین من بیچاره ام » باز زدندنش با مشت و لگد و  به سر و صورتش  تف کردند. هر جای تنش را که می شد با دست می پوشاند و ناله هایش بیخ گلویش می مرد و دهان و دماغش خون افتاده بود  « حالا در بزنیم و خود حاجی را صدایش کنیم تا حقشو کف دستش بذاره ». این را سبزی فروش سر کوچه که خوب حاجی را می شناخت گفت  و بعد رو زمین تف کرد. نیشش باز شد.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
"بده دستاتو به من"

در زدند و حاجی با زیر پیراهن و زیر شلوار چرک گل و گشادی آمد دم در. شکل دهاتی ها بود. سرش طاس بود. زیر چشم هایش خورجین های باد کرده چین و چروک دهن واز کرده بود. شکمش گنده بود. پسر بچه اش با رخت گاو بازان آمریکایی ده تیر بدست آمد جلو پدرش و کنار در سبز شد و با چشمان کنجکاو به مردم نگاه می کرد. نگاهش به پدرش بود. هم سن و سال پسرکی بود که دست هایش تو شکمش بود و زمین دور خودش پیچ و تاب می خورد و اشک و خونش با هم قاتی شده بود. حاجی پرسید: « دزد کجاست؟ » او می دانست که دزد قالپاقش را مردم گرفته بودند؛ چون وقتی درخانه اش رفته بودند به او گفته بودند که دزد کیه و چکار کرده!

مردم راه دادند و حاجی آمد تو خیابان بالای سر پسرک که دستش تو دلش بود و بلافاصله لگدی خواباند توی تهیگاه پسرک که رنگش سیاه شد و نفسش پس رفت و به تشنج افتاد و مردم می گفتند: « خودشو به شغال مردگی زده » « مثل سگ هفتاد جون داره » پسرک روی زمین جمع شده بود و کف خون آلودی از گوشه دهنش بیرون زده بود و آسفالت خیابان از پیشاب و خونش تر و سرخ شده بود.  فقط خودش صدای قاروقور شکم گرسنه اش را می شنید.

یادداشت سردبیر:

به قلم آقای محمد روستا از اعضای فعال سایت (اداره آموزش و پرورش ناحیه 3 شیراز)

 

 

 

 

 

 

t دزد
امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *