سرباز

t سرباز

solider.nojavanha

داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ می خواست به خانه ی خود بازگردد.

سرباز قبل از این که به خانه برسد، از شهرش با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: «پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: «ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.»

پسر ادامه داد: «ولی موضوعی هست که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»

پدرش گفت: «پسر عزیزم، متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»

پسر گفت: «نه، من می خواهم او در منزل ما زندگی کند.»

solider.nojavanha

آنها در جواب گفتند: «نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسؤول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
فروش یادگاری ها با طرح آثار هنری ایرانی در فروشگاه موزه بریتانیا

پدر و مادر او آشفته و سراسیمه برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.

با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و یک پا داشت!!

 

یادداشت سردبیر:

ارسال شده توسط خانم محدثه کلانتری از هیئت تحریریه دانش آموزی

 

t سرباز
امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *