
امروز رشتهی افکار دور و درازم با فریاد غلطک پاره شد. حتماً میپرسید: «چه اتفاقی برای غلطک افتاده بود؟» هیچ. هیچ اتفاقی نیفتاده بود. کلاً ایشان عادتشان است که بیش از اندازه شاد و شنگول و هیجانزده باشند! بله، یکدفعه فریاد زد: «وااااای کلانتر داری چی کار میکنی؟ چرا یک گوشه نشستهای و غمبرک زدهای؟ بلند شو و بخند و شاد باش و زندگی کن!»
به حق حرفهای نشنیده! غلطک آمده و به من میگوید شاد باش و زندگی کن. حالا خوب است خود من همیشه این حرفهای انرژی مثبتی را به او میزنمها. گفتم: «غلطک جان من ناراحت نیستم و غمبرک نزدهام فقط دارم فکر می کنم.»
– فکر میکنی؟ به چی فکر میکنی که اینقدر ناراحت شدهای؟
واقعاً گاهی اوقات نمیدانم چطور یک موضوع را توی کلهی غلطک فرو کنم. گفتم: «غلطک من اصلاً ناراحت نیستم. فقط فکر میکنم.»
– خب باشد، قبول. فقط داری فکر میکنی. ولی حتماً فکرهایت سنگین و عمیق هستند که اینطوری ناراحت شدهای!
داشتم از دستش خل میشدم. بیخیال بحث کردن دربارهی ناراحت نبودن شدم و گفتم: «بله، فکرهایی عمیق که خیلی هم مهماند.»
– کلانتر، اصلاً چرا ما باید به مسائلی اینقدر عمیق فکر کنیم وقتی ناراحتمان میکنند؟ میتوانیم به جایش شاد و سرخوش باشیم!
پوفی کردم و گفتم: «اول اینکه مسائل عمیق ما را ناراحت نمیکنند. خب اینطوری است که وقتی داری به یک چیز مهم عمیقاً فکر میکنی دیگران احساس میکنند ناراحت هستی. ولی تو واقعاً ناراحت نیستی. دوم اینکه اگر به هیچچیز عمیقاً فکر نکنی و فقط دنبال شادی باشی گربهای با شخصیتی عمیق و قابل تحسین نمیشوی. میشوی گربهای سبکسر که کلاً به فکر خوشی است.»
دیگران فکر میکنند بیخیال هستی؟
غلطک کمی سرش را خاراند و گفت: «کلانتر، همهی آدمها فکر میکنند گربهها موجودات سرخوش و بیدغدغهای هستند. پس وقتی نگاه دنیا به ما اینطوری است چرا باید خودمان را به زحمت بیندازیم و هی فکر کنیم؟»
نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم بر خودم مسلط باشم. گفتم: «ببین غلطک، درست است که تفکر دیگران دربارهی ما مهم است اما نباید بگذاری تفکر دیگران تعیین کند تو چه طوری باشی. دیگران میخواهند فکر کنند تو موجودی بیخیال و سرخوش هستی؟ خب فکر کنند، اما تو که نباید واقعا بیخیال و سرخوش باشی. همه باید تلاش کنند آنطور که درست است باشند چه دیگران متوجه بشوند و چه نشوند.»
اینجا بود که غلطک دیگر سکوت کرد. فکر کنم داشت عمیقاً به حرفهایم فکر میکرد. خب همین قدم خوبی برای بهتر شدن شخصیت غلطک است. هرچند بارها از این حرفها به او زدهام و همچنان همین است که بوده.
راستش این وسط یک چیزی خیلی مهم است: خواستهی خودمان. ما باید بخواهیم بهتر شویم تا واقعاً این اتفاق بیفتد. تا وقتی که خودمان نخواهیم آب از آب تکان نمیخورد.
نتیجهی ماجرای کلانتر پفک و بیخیال باشیم یا نباشیم؟
هرچند وقت یکبار با خودتان خلوت کنید و فکر کنید. به چه موضوعاتی؟ به هر موضوع مفید و باارزشی که دوست دارید. فکر کردن باعث میشود ذهن ما بازتر و بازتر شود و هرچه ذهنمان بازتر شود شخصیتی عمیقتر و ارزشمندتر پیدا میکنیم.
مثلاً ببینید معنی خوب بودن چیست، بعد در همان مسیر قدم بردارید. اما یادتان باشد که برای خوبتر شدن اول نیاز دارید فکر کنید.
توضیح تصویر
در این عکس میبینید که غلطک ژست فکر کردن گرفته و دارد حسابی فکر میکند. البته مثلاً!
اختصاصی نشریهی اینترنتی نوجوانها – یاسمن رضائیان
- روزنوشته هاى کلانتر پفک؛ بازگشت کپک از پایگاه