سلام به همه نوجوانان کشور عزیزمان ایران.
همانگونه که می دانید مشاعره با موضوع آزاد در بخش اول مورد استقبال فراوان شما قرار گرفت که به دلیل تکراری شدن بعضی ابیات تصمیم گرفتیم مشاعره را در بخش دوم آغاز کنیم.
برای دیدن مشاعره بخش اول اینجــــــــــــا را کلیک کنید.
تفاوتی که این مشاعره با بخش قبلی کرده این است که این است که هر کس باید در انتهای بیت نام شاعر را نیز در پرانتز بنویسد، در غیر اینصورت بیت ایشان تایید نمی شود.
برای دوستانی که تازه به جمع مشاعره می پیوندند این توضیح را می دهیم
که مشاعره با یک بیت از طرف نشریه اینترنتی نوجوان ها شروع می شود و شما می بایست آن را ادامه دهید.
کافیست یک بیت بنویسید که با حرفی شروع می شود که نفر قبلی آن را تمام کرده. موضوع این مشاعره آزاد است و هر بیتی از هر یک از شعرای ایران زمین قابل قبول است. به یاری خدا و کمک شما حتماً مشاعره با موضوعات خاص هم راه اندازی می شود.
لطفا به بیت نفر قبلی خوب دقت کنید تا بیت را اشتباه شروع نکنید چون در این صورت شعر شما تایید نمی شود. ضمن آنکه لطفا فقط یک بیت بنویسید؛ نه کمتر و نه بیشتر.
ضمنا توجه داشته باشید که اشعار به صورت فینگلیش به هیچ وجه تایید نمی شوند.
” فراموش نکنید که حتما نام شاعر را ذکر کنید “
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت (حافظ)
هرکه هستم هرکه بودم به کسی مربوط نیست چون امام مهربانی چون رضا آورده ام ( حاج فیروز زیرک کار)
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
یا رب آن ماهوش ماهرخ زهره جبین
درّ یکتایه که و گوهر یکدانه کیست؟
(حافظ)
سال وصال با او، یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش، روزی بقدر سالی
(سعدی)
سال وصال با او، یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش، روزی بقدر سالی
سعدی
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
من از بیگانگان هر گز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
حافظ
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود…………….آدم آورد در این دیر خراب آبادم
(حافظ)
مــلکا مــهـا نــگارا صــنما بـتا بـهارا
متحیرم نـدانم که تو خود چه نام داری
(سعدی)
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
یک سال دیگرآمد ودنیا عوض نشد
چیزی بغیرپیرهن ازما عوض نشد.
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی (خواجه نصیرالدین توسی)
وقت اذان گذشت وخورشیدخواب ماند/افسوس وعده های خدادرکتاب ماند(خلیل رنجبر)
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
« وحشی بافقی »
تا دلم گشته گرفتار دلت
شده ازدن من کار دلت
(شعر از علی فهیمی)
دلم از دست تو ای یار چه نالان شده است
بحر دریا و بیابان چه شتابان شده است
(علی فهیمی)
شود ایا که دلدار مرا بگزیند یا که که از صحنه دنیا مرا برچیند (علی فهیمی)
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش (حافظ)
ای که در کوچه معشوقه ما می گذری بر عذر باش که سر می شکند دیوارش
وه به این عمرهای کوته بی اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
گر درس بخونی ز غوره مهندس سازد و
ایول
آفرین به همه
توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
فردوسی
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
حافظ
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت
قربان وفاتم به وفاتم گذری نه
تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن
(حافظ)
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
(وحشی بافقی)
اغلب کسانی که پرده ی همت دریده اند در کودکی محبت مادر ندیده اند (شهریار)
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به ابی نخورد طوفان را (حافظ)
یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دال سوخته پروانه ی ناپروا بود…
حافظ
مکن دوستی با دروغ آزمای
همان نیز با مرد ناپاک رای
فردوسی
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
امام خمینی (ره)
شبی در محفلی با اه و سوزی
شنیدستم که مرد پاره دوزی
ملک الشعرای بهار
دست در دامن مولا زد در
که علی بگزر و از ما مگزر
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
حافظ
میازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد
تیز رو و تیز دو و تیز گام
خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
(عبد الرحمن جامی)
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
(شهریار)
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
ما که اطفال این دبستانیم
همه از خاک پاک ایرانیم
(ایرج میرزا)
یارب مرا باری بده تا سخت آزارش کنم هجرش دهم زجرش دهم خوارش کنم زارش کنم
“سیمین بهبهانی”
تو در هر لحظه همتای نهانی تو در هر لحظه همتای شبانی
نظری
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
حافظ
آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پر ملال خیزد
ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت روزی تفقدی کن درویش بی نوارا
(حافظ)
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارا دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار اشنارا
(حافظ)
اب زنید راه را هین ک نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
راه دهید یار را ان مه ده چهار را
کز رخ نور بخش اونور نثار میرسد
از غزلیات شمس
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
کــه عشق از پـردۀ عصمت بُـرون آرد زلـیخا را
حافظ
یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو که زهجرش به فغانم به فغانم
من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی
حاج غلام رضا سازگار
شاعر آیینی اهل بیت
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت اربده جویی بودیم
وحشی بافقی
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا شهریار
شاهشمشاد قدان خسروی شیرین دهنان
که به مژگان برسد قلب همه صف شکنان
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات اباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
یار من یار کسی گشته و دلدار کسی /چه شدی گر نشدی یار کسی یار کسی
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
شهریار
ثلث دین من دیده یار است
عاشقم من ، دین بسیاراست
ابراهیم پورجاسم
درد مارا نیست درمان الغیاث هجر مارا نیست پایان الغیاث
فلک جز عشق مهرابی ندارد جهان بی خاک عشق آبی ندارد. نظامی
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من کس نزده است از این کمان تیر مراد بر هدف
حافظ
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
(حافظ شیرازی)
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
(ملک الشعرای بهار)
روزها، فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال، دل خویشتنم(مولوی)
تا دهان بسته ام از نوش لبان می برم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
در تو تنها عشق مهر مادرى است
شیوه ى ما عدل و بندگى است
( پروین اعتصامى)
یکی از بزرگان اهل خرد
برای مدیر پرشیامی خرد
آری آری نوجوانی میتوان از سر گرفتن / گر توان با نوجوانان ریخت طرح زندگانی
شهریار
تقلب توانگر کند مرد را
تو خرکن دبیر خردمند را
(خودم)
دنیا به روی سینه من دست رد گذاشت / بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
میثم امانی
شراب ارغوانی چاره ی رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
شهریار
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
شهریار
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
سعدی
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
شاهد عهدشباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
حافظ
در ره منزل لیلی که خطر هاست در ان / شرط اول قدم ان است که مجنون باشی
دوش می آمدی و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود (حافظ)
نی نی تو نه مشتِ روزگاری/ای کوه نیَم ز گفته خرسند
رو سر به نه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
راه پنهانی میخانه نداند همه کس جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر (حافظ)
این همه نقش عجب بر در ودیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار (سعدی)
من از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم /که عشق از پرده ی عصمت برون ارد زلیخا را(همه میدونن که این شعر از حافظه)
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار/این کار توست من همه جور تو میکشم(استاد شهریار)
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم /دولت صحبت ان مونس جان ما را بس
یعنی الان من با ((ت)) بگم : باشه میگم :
تو ای عالم هستی به کامم ننشستی/// ندانم که چه هستی ندانم که چه بودی ( مرحوم هایده)
ای نسیم سحر ارامگه یار کجاست / منزل ان مه عاشق کش عیار کجاست (حافظ)
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را (اینو دیگه همه میدونن استاد شهریار)
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن /در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/قفسم برده به جایی و دلم شاد کنید
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
به کجا میروم اخر ننمایی وطنم
(مولانا)
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت/دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
یکی دردو یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
تنم فرسود و عقلم رفت وعشقم همچنان باقیست/برس بر درد بی درمان الا یا ایها الساقی
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/میسپارم به تو از چشم حسود چمنش(حافظ)
تویی بهانه ی ان ابرها که می گریند/ بیا که صاف شود این هوای بارانی
در دایره وجود موجود علیست / اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
گرخانه اعتقاد ویران نشدی / من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولانا
تا توانی دلی به دست اور…………..دل شکستن هنر نمی باشد
سعدی
تاسر زلف تو در دست نسیم افتاده است /دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است(حافظ)
توانم انکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم که خود به رنج دراست
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت ان جز به مرگ نتوان رست
(سعدی)
یارب سببی ساز که یارم به سلامت ……… باز آید و برهاندم از بند ملامت (شاعر؟)
مشومغرورزورپهلوانی/بیاداورزمان ناتوانی(نوذراصفهانی)
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را / مهر لب او بر در این خانه نهادیم
حافظ
مراتااتش غم دردل افتاد/فزون ازحدبکارم مشکل افتاد(نوذراصفهانی)
دردم از یاراست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
(حافظ)
بساط شادی وغم هرچه باشد/بدست عاقلان بازیچه باشد (شهریاریاربخت متخلص به نوذراصفهانی)
ای که درزنجیرزلفت جای چندین اشناست/خوشفتادان خال مشکین بررخ رنگین غریب(حافظ)
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
خواجه “حافظ “
نکو کارت چرا دانند، بدرای و بداندیشی
سبکبارت چرا خوانند، زیر بار عصیانی
بتیغ مردم آزاری چرا دل را بفرسائی
برای پیکر خاکی چرا جان را برنجانی…
شعر از پروین اعتصامی
ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون **** ما را کشانده است به اعجازی از جنون
مرتضی آخرتی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (حافظ)
لــبــت تــا در شــکــفــتــن لـالـه سـیـراب را مـانـد/ دلــم در بــیــقــراری چــشــمــه مــهـتـاب را مـانـد
استاد شهریار
مادر موسی چو موسی را به نیل درفکند از گفته ی رب جلیل
پروین اعتصامی
تو چرا شوی اسیر در دام
با سخن هر کس سریع شوی خام(خودم)
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست…(شاعر)
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
(شیخ بهایی)
تاتونگاه میکنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟
یــک تــار مــوی او بــه دو عــالـم نـمـیـدهـنـد
بـا عـشـقـش ایـن مـعـامـلـه گفتیم و سرگرفت
(استاد شهریار)
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
(حکیم سنایی)
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود (فردوسی)
غیر تا همراه و خیراندیش توست صدره عار بیگانه باشد خویش توست
پروین اعتصامی
ریش بر می کند و می گفت کی دریغ کافتاب نعمتم شد زیر میغ (مثنوی معنوی)
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم / شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
عماد خراسانی
با تیشه ی ظلم ریشه ای کند بر بست ز فتنه ای دری را
تا نمیری و نگردی زنده باز
صد هزاران بار هستی بی ادب
(عطار نیشابوری)
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد حافظ
وا کسی ن نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دانش اندوز چه حاسل بودی از دعوی معنی اموز چه سودی رسد از عنوان پروین اعتصامی
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم …. ویران شود این شهر که میخوانه ندارد(شاعر؟)
ثریا کرد با من تیغ بازی/عطارد تا سحر افسانه سازی
پروین اعتصامی
دین و دل بردند و قصد جان کنند/لغیاث از جور خوبان الغیاث
حافظ
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
“سعدی”
ما گذشتیم و گذشت أنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران(شاعر؟)
ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
مث اینکه واقعا مردین!!!!
😐
بچه ها مردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسته شدم دیگهـــــــــــــــــ 😐 😐 😐
اونی ک گذاشتم شکلک عصبانیه هاااااااا تعجب نکنید 🙂
اینم واقعیش!
‘’
مممممممم بدین!~X(
ای نام تو روییده به گلدان لبم در مرحمت تو غوطه ور روز و شبم
(سید حسن حسینی)
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکلها(حافظ)
اگرترک شیرازی به دست آرد دل ما به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارارا (حافظ)
راز درون پرده ز رندان مست پرس/کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
حافظ
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
حافظ
یکی نیس ر بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
😐
یوسف گم گشته باز اید به کنعان،غم مخور….کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی)
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
حافظ
من کزوطن سفرنگزیدم به عمرخویش/درعـــــــــــــــــشق دیدن توهواخواه غـــــــــــــــــربتم
🙂 حافظ 🙂
آخرای خاتم جمشید همایون آثار/گرفتندعکس توبرلعــــــــــــــــل نگینم چ کنم؟!
🙂 حافظ 🙂
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
حافظ
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم / آن قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم (فرخی یزدی)
هیشکی نیس ت بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا می شوم این ناله از آن است
معروف تبریزی
از مکافات عمل غافل مشو / گندم از گندم بروید، جو ز جو (خواجه عبدالله انصاری)
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شهریار
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو (بابا طاهر)
ما ز یاران چشم یاری داشتیم *** خود غلط بود انچه ما پنداشتیم
.
.
.
“م” بده
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و کل آشیانی داشتیم (رهی معیری)
دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانم
با کافران چه کارت گربت نمی پرستی
“حافظ”
ثانیه ها در پی هم میروند
نیست کسی در پی آنها رود
دین و دل بردندو قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
.
.
.
.
میدونم الان موندین توش!!!!!ولی اشکال نداره…. 😐
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد (حافظ)
یا گل نورسته شو،یا بلبل شوریده باش/یا چراغ خانه،یا اتش به جان پروانه باش
.
.
.
.
دوباره ش!!!!خخخخخخخخ
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق / به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
استاد شهریار
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
.
.
.
ش!!!!:)
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد (حافظ)
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند (حافظ)
“د”بده نفر بعد!!!!!!!!!:)
دلق وسجاده حافظ ببردباده فروش/گرشراب ازکف آن ساقی مهوش باشد
🙂 حافظ 🙂
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد………………نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار ارد
حافظ
همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند سهراب سپهری
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
این مه که چون منیره لب چاه می نشست………….. گریان به تازیانه ی افراسیاب رفت
«فردوسی»
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد……..بنگر که درکف او م.م است سنگ خارا
«حافظ»
این جهان و ان جهان و هر چه هست………….عاشقان را کوی معشوق است و بس
(خواجه عبداله انصاری)
اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست………..با روستان مروت با دشمنان مدارا
حافظ
نازنینا ما به نازتو جوانی داده ایم
دیگراکنون باجوانان نازکن باما چرا؟
شهریار عزیز
تاقیامت مقصدمخلوق است/توشه ای ناچیزبرای خودبخوان………
🙂 خودم!(فاطمه شوکتی اسعد) 🙂
یارب آن کعبه مقصودوتماشاگه کیست؟/که مغیلان طریقش گل ونسرین من است
🙂 حافظ 🙂
مرد ان است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
شاعر……
یارب توچنان کن که پریشان نشوم محتاج بیگانه و خویشان نشوم
شاعر ….
هر چه کنی زخود کنی گر همه نیک و بد کنی
شاعر …..
تاکی به تمنای وصال تو یگانه @@@@ اشکم شودازهرمژه چون سیل روانه
ابرآمد وباز برسرسبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
خیام
دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولی
بــار پــیــری شــکــنــد پـشـت شـکـیـبـائـی را
استاد شهریار
تیر روانه می رود سوی نشانه می رود *** از چه نشسته ایم پس شه ز شکار میرسد
” شمس تبریزی”
دوش دیدم دلم باخودسخن گفت
سخن ز آزادی و بهر وطن گفت
خودم
نازنین خانوم این شعری که نوشتی واسه سناییه..
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب*** بود ایا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
“حافظ شیراز”
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
” حافظ “
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم اینها به زکاتم دادند
«حافظ»
مراعهدیست باجانان که تاجان دربدن دارم
هواداران کویش راچوجان خویشتن دارم
حافظ جون
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم (شاعر؟)
شاه شمشاد روان خسرو شیرین دهنان / که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان (حافظ)
ای که از کوچه معشوقه ی ما میگذری *** بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
(( حضرت حافظ ))
می کنم تنها ازجاده عبور دورماندند زمن آدم ها
سایه ای ازسردیوارگذشت غمی افزودمرا برغم ها
سهراب سپهری
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
انقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
فرخی
یا رب مددی ساز که یارم به سلامت باز اید و برهاندم از بند ملامت (حافظ)
بر من بیچاره این در برگشای
وین ز راه افتاده را راهی نمای
عطّار نیشابوری
چودیدم روی خوبش سجده کردم
بحمدالله نکو کردارم امشب
حافظ جونم
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
حافظ
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند حافظ
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا/وه که با این عمر های کوته بی اعتبار این همه عاشق شدن از چون منی شیدا چرا شهریار
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش برسمن وبلبل و نسرین آمد
هر که اول بنگرد پایان کار / اندرآخر او نگردد شرمسار سعدی
تاکی به تمنای وصال تو یگانه -اشکم شودازهرمژه چون سیل بهانه شیخ بهایی
راز ی که بر غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است حافظ
تا دهان بسته ام از نوش لبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
شهریار
روزی زسرسنگ عقابی به هوا خاست وندرطلب طعمه پروبال بیاراست
روح سرگردان من هرجا بخواهد می رود خانه ی دیوانگان دیوار میخواهد مگر؟
” مهدی مظاهری “
درلب تشنه ی مابین ومدار آب دریغ/برسرگشته ی خویش آی وزخاکش برگیر
🙂 حافظ 🙂
راهی بزن که آهی بر ساز ان توان زد / شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
حافظ
روی بنماومراگوکه زجان دل برگیر/پیش شمع آتش پروانه به جان گودرگیر
🙂 حافظ 🙂
درسماع آی وز سرخرقه براندازوبرقص/ورنه باگوشه رو وخرقه مادرسرگیر
🙂 حافظ 🙂
شراب ارغوانی چاره ی رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
شهریار
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از دست حسود چمنش
حافظ
رندم و شهره به شوریدگی و شیدایی / شیوه ام چشم چرانی و قدح پیمایی
استاد شهریار
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
(حافظ)
دل ضعیفم ازآن میکشدبه طرف چمن/که جان زمرگ به بسیاری صباببرد
🙂 حافظ 🙂
تازمیخانه دمی نام ونشان خواهدبود/سرماخاک ره پیرمغان خواهدبود
🙂 حافظ 🙂
راهیست راه عشقکه هیچش کناره نیست/آنجاجزآنکه جان بسپارندچاره نیست
🙂 حافظ 🙂
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور /کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن/وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟
وحشی بافقی
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
سعدی
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
فاضل نظری
یازب آن نوگل خندان که سپردی به منش/می سپارم به تو از دست حسود چمنش
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
شهریار
مژگان توتاتیغ جهانگیربرآمد/بس کشته دل زنده که بریکدیگرافتاد
🙂 حافظ 🙂
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مولانا
ای دل ارسیل فنا بنیاد هستی بر کند/چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
(حافظ)
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم بود از لطف رب
مولانا
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون/نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
حافظ
تازمیخانه ونشان خواهد بود/سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود حافظ
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند/گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
حافظ
تاب بنفشه میدهد طره ی موج سای تو پرده ی غنچه میدرد خنده دلگشای تو
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
فاضل نظری
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا/به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
خیام
تو سرمه ای که به چشم خیال میکشمت اگر چه روی تو عمری نهان ز چشم سر است
“سیمین بهبهانی”
دین و دل صد گوشه نشین داده به یغما
آن خال که بر کنج لبش گوشه نشین است
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
(حافظ)
اینجا منم و شب و درونی خالی
ای کاش که در بساط ما آهی بود
سلمان هراتی
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدارا/دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
حافظ
در این کویر دم از جاودانگی نزنم
نسیم اگر بوزد رد پا نمی ماند
مریم جعفری آذرمانی
هرانکه جانب اهل وفانگهدارد/خداش درهمه حال ازبلانگهدارد
حافظ
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه (حافظ)
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست/از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
ناصر خسرو
ای که دستت می رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
سعدی
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
(استاد شهریار)
دلم دریا به دریا از تماشای تو می گیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو می گیرد
فاضل نظری
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/ ز بامی که برخاست مشکل نشیند (طبیب اصفهانی)
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
حافظ
در کوی نیکنامی ما زا گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
(حافظ)
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
فاضل نظری
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به من اش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش (حافظ)
مجوی از دل عامیان راستی که از جستوجو ایدت کاستی
فردوسی
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
فرخی یزدی
مرا داد فرمان و خود داوراست ز هر برتری جاودان برتراست
فردوسی
رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند………..نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم
(رهی معیری)
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
ابوالقاسم فرهنگ شیرازی
دگر سام رفت از در شهریار همانا نیاید به این کارزار
فردوسی
یاد ایام جوانی جگرم خون می کردم
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
ایرج میرزا
دل طوس غمگین شد از کار اوی بپیچید زاند درد و پیکار اوی
فردوسی
ناگزیرم به سفر، بی سر و سامان چون باد
“بال” تنها غم غربت به پرستوها داد
فاضل نظری
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت…ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دسته کودکی گستاخو بازیگوش……….. شعر نویی است از دکتر علی شریعتی
نماند ایچبر نیزه بند وسنان به چپ باز بردندهر دو عنان
فردوسی
نیست در عالم ز هجران تلخ تر هر چه خواهی کن ولیک آن نکن
مولوی
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام اسحاق و قربان توام کاین عید قربانیست این
(مولانا)
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی،من به خدا رسیده ام
رهی معیری
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودا زده از غصه دونیم افتاده است(حافظ)
در عجب ماندند جمله اهل بیت پر شد این قندیل زین یک قطره زیت
مولانا
یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد (مرحوم استاد صغبر اصفهانی)
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفر کرده پیامی داری
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی(شاعر؟)
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟(شهریار)
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما ای بر دری دل دام ما
(مولانا)
اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا (شهریار)
الا یا ایّها السّاقی ادر کأسأ و ناولها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل ها
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است )شاعر؟)
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد……جز غم،که هزار آفرین بر غم باد (شاعر؟)
تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد (شاعر)؟؟
دیده ببندی و در افتی به چاه……………این کنه توست نه حکم قضاست (پروین اعتصامی)
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
هر سر موی تورا با زندگی پیوندهاست با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است
( صایب تبریزی)
د ر این درگه که گهگه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که ا ز فردا نهی آگه
اب ارچه همه زلال خیزد / از خوردن پر ملال خیزد سعدی
توحکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
(حکیم سنایی غزنوی)
دنبال من می گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد(مهدی فرجی)
می دمد صبح و کله بست سحاب/الصبوح الصبوح یا اصحاب حافظ
ما زیاران چشم یاری داشتیم/خودغلط بودآنچه می پنداشتیم”حافظ”
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید/گوهری دارم وصاحب نظری می جویم”حافظ”
شراب نوش کن وجام زر به حافظ بخش/که پادشه به کرم جرم صوفیان بخشید”حافظ”
دگر به صیدحرم تیغ برمکش زنهار/وزآنچه بادل ماکرده ای پشیمان باش”حافظ”
دوش بریادحریفان به خرابات شدم/خم میدیدم وخون دردل وسردرگل بود”حافظ”
زهراجون،تو۱۷ بیت بالاتر شعرازمولوی بوده…وامابیت من:آنکیست کزروی کرم بامن وفاداری کند؟/برجای بدکاری چومن یکدم نکوکاری کند”حافظ”
توانی بخش جان ناتوان را
که بیم ناتوانی هاست جان را
“پروین اعتصامی”
درشتی و نرمی بهم در به است چورگ زن که جراح و مرهم نه است (سعدی)
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
(حافظ)
خوب همه ی دوبیتی ها که قافیه ندارند
من اینو از توی کتابچه ی مشاعره از شاعر گمنام برداشتم (نوجوان گرامی شعر شما باید با حرفی شروع شود که بیت قبلی با آن پایان پذیرفته شما این نکته را رعایت نکردید)
تودرآیینه نظر داری و زین بیخبری
که به دیدار تو ایینه نظرها دارد(قافیه وشاعر؟)
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور (حافظ)
دوست آنست که بگیرد دست دوست . در پریشان حالی و درماندگی
سعدی
یاد باد انکه زما وقت سفر یاد نکرد .به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد(حافظ)
تو کز مهنت دیگران بی غمی …..نشاید که نامت نهند ادمی(سعدی
درخرقه زن اتش که خم ابروی ساقی.برمیشکند گوشه ی محراب امامت حافظ
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد (مرحوم آقاسی)
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند.به دشت پر ملال ما پنده پر نمیزندحافظ
سارا نوشت قصه ی دارا شروع شد باران گرفت و مستی دریا شروع شد(علی صفری)
درد عشقی کشیده ام که مپرس/ زهر هجری چشیده ام که مپرس حافظ
تا شقایق هست زندگی باید کرد
(سهراب سپهری)
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق/مابا تو نداریم سخن خیر وسلامت(حافظ)
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا/به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
(حافظ)
تو کمان کشیده ودر کمین ،که زنی به تیرم ومن غمین //همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی(هاتف اصفهانی)**
در نومیدی بسی امید است/پایان شب سیه سفید است(شاعر؟)
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند( به گمانم حافظ)
تا نوانی می گریز از یار بد //مار بد بهتر بود از یار بد(شاعر)
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج/ سزد اگر همه دلبران دهنت باج/حافظ
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است دل سودازده از غصه دونیم افتاده است(حافظ)
یک دسته گل دماغ پرور / از خرمن صد گیاه بهتر ًنظامىً
در تو پیدا فر ما فرهنگ ما آیین ما / از تو بر پا رأیت دانایى و دانشورى. ًغلام على حداد عادلً
دلا تا کی در این دنیا فریب این و ان بینی/ دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی(حافظ)
درتنگنای حیرتم ازنخوت رقیب/یارب مباد آن که گدا معتبر شود”حافظ”
ترسم که اشک درغم ماپرده درشود/وین رازسربه مهرعالم سمر شود”حافظ”
تا ابدبوی محبت به مشامش نرسد/هرکه خاک درمیخانه به رخساره نرفت”حافظ”
روی مقصودکه شاهان به دعامیطلبند/مظهرش آیینه طلعت درویشان است”حافظ”
دست در حلقه ی مولا زد در/که علی بگذرو ازما مگذر”شهریار”
دلا بسوزدکه سوزتوکارهابکند/نیاز نیم شبی دفع صد بلا کند”حافظ”
توباخدای خودانداز کاردل وخوش دار/که رحم اگر نکندمدعی خدابکند”حافظ”{ببخشید!بالایی هم حافظ بود اما یادم رفت بنویسم!!!}
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است/همواره مرا گنج خرابات مقام است
تامرا عشق تو تعلیم سخن گفتن داد/خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است”حافظ”
یا رب آن کعبه مقصود تماشاگه کیست؟/که مغیلان طریقش گل و نسرین من است”حافظ”
تاتوانی به جهان خدمت محرومان کن به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی(پوریای ولی)
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا.استاد شهریار
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش **** این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
حافظ
این دفعه نوشتم شاعرو
در ساغر ما گل شرابی نشکفت
/ در این شب تیره ماهتابی نشکفت سهراب سپهری
دوش دیدم که ملاءک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ههههههههههههههههه
مریم مثله من خودش شاعره
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی اید (شاعر)
من از سمت سپاه عشق بازان آمدم سویت
که بنویسم خجالت میکشد ماه از گل رویت
ببخشیداسمه شاعراش ننوشته بودبه بزرگی خودتون ماروببخشین خواهریابرادر…!!!!
من زائر بهشت خراسانم از ازل
صدها بهشت را به خراسان نمی دهم
هرگوشه از ضریح تو دارد هزار حسن
این گوشه را به باغ و گلستان نمی دهم
روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم.در لباس فقر کار اهل دولت می کنم.حافظ
رهی پیشم آور که فرجام کار ………تو خشنود باشی و ما رستگار
نظامی
آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز ……..از جور تبر زار بنالید سپیدار
اعتصامی
تو پنهانی چو عقل وجمله از توست خرابی ها عمارت ها به هر جا
مولوی
لنگ لنگان قدمی بر می داشت
هر قدم دانه ی شکری می کاشت
(باباطاهر عریان)
مادر موسی چو موسی را به نیل …….در فکند از گفته ی رب جلیل
پروین اعتصامی
دوش در صحرای وحدت لاف یکتایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم
(سعدی)
نفس برامدو کام از تو بر نمی آید.فغان که بخت من از خواب در نمی آیدحافظ
شاعرنمیخواد
خودم یک پاشاعرم
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بودهاست
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیاست
او در این معبر پرحادثه عابر بودهاست
دلم پر مى زند امشب براى حضرت باقر
که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا
کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر
دو چشمِ آمنه بر روی احمد
گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا
چو میبیند خمِ ابروی احمد (شاعر؟؟)
سال ها دل طلب جام جم از می کرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
(حافظ)
درد عشقی کشیده ام که مپرس/زهر هجری چشیده ام که مپرس حافظ
تو با خدای خود انداز کار ودل خوش دار.که رحم اگر نکند مدعی خدابکند.حافظ
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
(حافظ)
درر میخانه ببستند خدایا مپسند.که در خانه ی تزویر وریا بگشایند.حافظ
اب ارچه همه زلال خیزد/از خوردن پر ملال خیزد سعدی
در دیار من مگر شیطان حکومت میکن*****وای من این نقش اهریمن چرا.شهریار
وصف رخساره ی خورشید ز خفاش مپرس
.که درآن آینه صاحب نظران حیرانند.حافظ
ای مادر عزیز که جانم فدای تو/قربان مهربانی و لطف و صفای تو
ابولقاسم حالت
ترسم این قوم که بر دورکشان می خندد . برسر کار خرابات کند ایمان را.(حافظ)
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی.که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت.حافظ
تن زنده والا به ورزندگی است که ورزندگی مایه ی زندگی است{ملک الشعرای بهار}
مدامم مست می دارد نسییم جعد گیسویت.خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت.حافظ
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم ( عماد خراسانی)
توانابود هرکه دانابود زدانش دل پیربرنابود سعدی
تن زنده والا به ورزندگی است که ورزندگی مایه ی زندگی است (محمد تقی ملک الشعرابهار)
دولت فقرخدایا به من ارزانی دار.کاین کرامت سبب حشمت وتمکین من است.حافظ
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد حافظ
تو را توش هنر میباید اندوخت حدیث زندگی میباید اموخت
پروین
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است/دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است حافظ
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوایت (حافظ)
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود که در این خانه که کاشانه بسوخت (حافظ)
درد عشقی کشیده ام که مپرس/زهر هجری چشیده ام که مپرس حافظ
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند (حافظ)
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد انچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد(حافظ)
دلم خانه مهر یارست و بس / از آن می نگنجد در آن کین کس ( سعدی)
تو چه فکر می کنی/راستی کدام یک درست گفته اند
پروین اعتصامی
دوستان به که از او یاد کنید دل بی دوست دلی غمگین است
پروین اعتصامی
بچه ها گوش کنید/نظر ما این است شهدا خورشیدند.
سلمان هراتی
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
سلمان هراتی
واعظان کاین جلوه در محراب و منیر می کنند/چون به خلوت می روند ان کار دیگر می کنند حافظ
تــو کــافــردل نــمــیبــنــدی نـقـاب زلـف و مـیتـرسـم/کــه مــحــرابــم بــگــردانــد خــم آن دلــســتــان ابـرو (حافظ)
تاسر زلف تو در دست نسیم افتاد است/دل سودا زده از غصه دونیم افتاد است. (حافظ)
یوسف از تعبیر خواب مصریان دل سرد شد هفتصد سال است میبارد فراوانی بس است (فاضل نظری)
ثواب دارد ای دارای خرمن گر رحمی کنی بر خوشه چینی(اسم شاعر رو نمیدونم)
ثلث نویسان مثلث نویس با قلم ثلث نویسند ثلث ( مولانا )
دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث
از جور خوبان الغیاث
( حافظ )
مگر کان دلاور گوسال خورد ……… شود کشته بر دست این شیرمرد
شاهنامه فردوسی
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهریار
یکی لشکری ساخت افراسیاب که تاریک شد چشمه افتاب {فردوسی}
توتا رستم ایدبه خانه بپای یک امروزرا با ما به شادی گرای {فردوسی}
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکبست {حافظ}
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها ک عشق اسان نمد اول ولی افتاد مشکل ها حافظ
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است …….. با دو ستان مروت با دشمنان مدارا(حافظ)
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ….. دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا(حافظ)
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند(حافظ)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ….. وندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند(حافظ)
تا توانی دلی به دست اور …….. دل شکستن هنر نمی باشد
(حافظ)
اگرت دیده ایست، راهی پوی / چند خندی برآن که بی بصر است (پروین)
در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل / هات الصبوح هبو یا یا ایهالسکارا حافظ
هر که پا از خد خود برتر نهد/سر دهد بر باد و تن بر سر نهد .(عطار)
زنادان بنالد دل کس شکوه/ازیرا ندارد بر کس شکوه (فردوسی)
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
مولانا
قفس تنگ فلک، جای پرافشانی نیست / یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست (صائب تبریزی)
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
حافظ
درصبح آشنایی شیرین مان،ترا
گفتم مردعشق ،نئی،باورت نبود
دراین غروب تلخ جدایی ،هنوز
می خواهمت چو روز نخستین،ولی چه سود!
« فریدون مشیری»
لـابـه هـا کـردمـش از دور و ثـمر هیچ نداشت
آهــوی وحــشــی مــن پـا بـه فـرار آمـده بـود (شهریار)
هزارسال به سوی تو آمدم،
افسوس هنوز دوری !
دور از من ای امید محال (مشیری)
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شده از هر مژه چون سیل روانه
…حافظ جان…
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
…ناصرخسرو…
دانی که کجاست بهر مران بهتر……جایی که بشر بمیرد از بهر بشر
—حالت—
در زلف بتان مپیچ ای دل این رشته سر دراز دارد
امیر خسرو دهلوی
نه هر کاو زن بود نامرد باشد/زن ان مرد است او بی درد باشد
نظامی گنجوی
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بددیدن(حافظ)
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک …چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم(حافظ)
در پس ایینه طوطی صفتم داشته اند***** انچه استاد ازل گفت بگو میگویم
…..حافظ…..
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
((حافظ))
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود / تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود* حافظ*
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
(از دوست خوبم قیصر امین پور)
آب ارچه همه زلال خیزد از خوردن پر ملال خیزد
سعدی
وه که با این عمر های کوته و بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
شهریار
ای مادر عزیز که جانم فدای تو / قربان مهربانی و لطف و صفای تو
ابولقاسم حالت
الا یا ایها الساقی ادرکاسا وناول ها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها (حافظ)
دل می رود ز ستم صاحب دلان خدارا /دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
حافظ
ترسم ک اشگ در غم ما پرده در شود/وین راز سر به مهر به عالم سمر شود(حافظ)
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است/باد خنک از جانب خوارزم وزان است منوچهری
دل من درهوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ
حافظ
توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود
فردوسی
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس……طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
«حافظ»
مهرت برون نمی رود ازسینه ام که هست این خانه خانه ی تو و این دل سرای تو
ابولقاسم حالت
ای نام تو مونس روانم……..جز نام تو نیست بر زبانم(نظامی گنجوی)
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما پاینده باد خاک ایران ما
حسین گل گلاب
روی اوماه است اگربرماه مشک افشان بود قداوسرواست اگربرسرولالستان بود امیر مغزی
وزان اخگربسوزد دستش ازگرمی وبی تابی ازان اسیب بخروشد، ازاین رو بفکندآذر عطارنیشابوری
تنها همان تویی که چون برخیزی ازمیان هرگز کسی دگرننشیندبه جای تو ابوالقاسم
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
حافـــظ
نیمه شب بود وغمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده شمع
سایه دسته گلی بر دیوار
فریدون مشیری
یارا یارا گاهی دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن(قیصر امین پور)
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ)