نه مال جاوید ماند و نه فرزند

t نه مال جاوید ماند و نه فرزند

داستان


لقمان حکیم به فرزندش می گفت:
فرزندم ! پیش از تو مردم برای فرزندانشان اموالی گرد آوردند. ولی نه ، اموال ماند و نه فرزندان آنها و تو بنده مزدوری هستی . دستور داده اند کار بکنی و مزد بگیری ! بنابراین کارت را به خوبی انجام بده و اجرت بگیر!
در این دنیا مانند گوسفند مباش که میان سبزه زار مشغول چریدن است تا فربه شود و زمان مرگش هنگام فربهی اوست . بلکه دنیا را مانند پل روی نهری حساب کن که از آن گذشته و آن را ترک می کنی که دیگر به سوی آن برنمی گردی…
بدان چون فردای قیامت در برابر خداوند توانا بایستی از چهار چیز سوال می شود:
 جوانیت را در چه راهی از بین بردی ؟
 عمرت را در چه راهی نابود نمودی ؟
 مالت را از چه راهی به دست آوردی ؟
 در چه راهی خرج کردی ؟
فرزندم ! آماده آن مرحله باش و خود را برای پاسخگویی حاضر کن !
شعر و داستان
۱۱۲- بحار: ج ۱۳، ص ۴۱۳ و ج ۷۳، ص ۶۸٫
داستان های بحار الانوار جلد چهارم

 

t نه مال جاوید ماند و نه فرزند
امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
خوش شانسی یا بد شانسی؛ چه کسی میداند؟

‫1 نظر ارسال شده در “نه مال جاوید ماند و نه فرزند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *