باز هم خبری نمیشود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمیدارد و در حین زدن دکمههای آن میگوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان میرم تو ویچت میگم بیاره!
چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر میرسد.
مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.
عروس ایشهای میپراند و سینی را میدهد دست کیانوش.
عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!
مادر داماد: چشمم روشن… کامبیز دیگه کیه؟
کیانوش: همسایهمونه… پسر خوبیه… خیلی چشم پاکه!
زن داداش داماد: آره… ایناهاش… منم تو ویچت پیداش کردم… خیلی باحاله!
برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه میکند.
زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!
صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند میشود. او با غیظ گوشی را در میآورد و چند دقیقه بعد رو میکند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!
کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.
مادر داماد: قربون دستت پسرم… بچههای گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو میخوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که میدونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!
مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟
مادر داماد: میترا آشپزی!
مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو…
مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!
مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟
مادر داماد: سوزی!
پدر عروس که داشت چایی را سر میکشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای میپاشد روی میز! کیانوش میدود و محکم میزند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.
الان این یعنی چی؟