غزل شماره ۲۸۹ حافظ

t غزل شماره 289 حافظ

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش

لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش

من همان به که از او نیک نگه دارم دل

که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نگهش

بوی شیر از لب همچون شکرش می‌آید

گر چه خون می‌چکد از شیوه چشم سیهش

چارده ساله بتی چابک شیرین دارم

که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش

از پی آن گل نورسته دل ما یا رب

خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش

یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند

ببرد زود به جانداری خود پادشهش

جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در

صدف سینه حافظ بود آرامگهش

تعبیر:

تو که از خوبی و لطف و صفا همه چیز داری چرا محبت خویش را از دیگران دریغ می کنی. هنوز در حال و هوای بچگی سیر می کنی و با این طریق از زیر کارها شانه خالی می کنی. یادت باشد که با شکستن دل ها به جایی نخواهی رسید. اگر محبت و خوبی و لطف و صفا را یکجا داشته باشی پیش خلق مقامت بالا می رود.

t غزل شماره 289 حافظ
امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 185 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *