مسمویت دارویی

t مسمویت دارویی

امروز روزی است که یکی از مجهزترین شرکت های دارویی افتتاح می شود. من و 17 دوست دانشمند دیگرم خیلی از این بابت خوشحالیم. امیدوار بودیم که بتوانیم داروهای تازه و جدید درست کنیم و جان مردم را نجات دهیم.

این شرکت از 18 دانشمند و 50 نفر کارگر ساده تشکیل می شد و تقریبا بزرگ ترین شرکت در حال حاضر شرکت ما بود. بعد از چند سال ما توانستیم بیش از 40 داروی شگفت انگیز برای درمان بیماری های خاص مانند دیابت و … کشف کنیم. ما از این دستاورد ها خیلی خوشحال بودیم. من و دوستانم هر 15 روز یک بار با هم جلسه کاری برگزار می کردیم تا به امور شرکت رسیدگی کنیم. ما بهترین زندگی را داشتیم و کیف دنیا را می کردیم اما یک سال بد شروع شد که ما اون را سال خشکسالی شرکت گذاشتیم چون حقوقمان واقعا خیلی کم شده بود و شرکت دیگر توان پرداخت حقوق کارمندان را نداشت. یک روز مثل روز های قبل یک جلسه ویژه گذاشته بودیم. لازم به ذکر بود تعداد دوستان دانشمندم افزایش پیدا کرده بود. ما برای حل مشکل  درامد با هم بحث کردیم، یکی می گفت باید مثل سابق داروی شگفت انگیز درست کنیم، یکی دیگر گفت باید با شرکت های دارویی دیگر رابطه برقرار کنیم. همه افراد درون جلسه نظرات خود را دادند اما یک روز برای این جلسه ویژه کافی نبود و تقریبا تا 4 روز ادامه داشت و بالاخره یکی از دانشمندان به نام فیلیپ گفت: باید یه بیماری بسازیم که فقط درمانش در اختیار خودمان باشد. من که اصلا متوجه منظورش نشدم ولی رای با اکثریت بود و نظر من زیاد اهمیت نداشت.

ما از تمام زیست شناس ها و دکتر ها و افراد خبره درخواست کمک دادیم. تقریبا یک سال بعد تونستیم یک بیماری بسازیم که  درمانش قطعی نبود. ما اسم اون را تابش گذاشتیم و باید فرد مبتلا به بیماری هر 24 ساعت یک بار داروی مورد نظر را بخورد و اگر از 24 ساعت می گذشت جان خود را از دست می داد. ما باید ابتدا بیماری را پخش می کردیم. برای همین خیلی دشوار بود تا بیماری شیوع یابد. ما تمام راه حل ها را امتحان کردیم ولی فایده نداشت و در هر مرحله جان ده ها نفر از دست می رفت. من دیگر از کارهای شرکت خسته شده بودم که من استعفا نامه خود را اعلام کردم و درخواست جدا شدن از شرکت را داشتم اما به علت قوانینی که خودم  گذاشته بودم، کسی که عضو این گروه می شود بعد از 14 سال حق خروج دارد و من تنها 10 سال بود که داشتم کار می کردم و حق جدایی نداشتم. با خودم گفتم که شغل بهتر از این گیرم نمیاد و صبر کردم. یک سال بعد من عاشق دختری که اسمش ویکتوریا بود شدم و بعد با هم ازدواج کردیم و صاحب یک دختر شدیم. شرکت ما دیگر به اون بیماری که ساخته بودیم اهمیت نداد. شرکت هم دیگر قدرت کافی داشت و دیگر حقوقمان واقعا زیاد شده بود. ما دیگر خیلی خوشبخت بودیم که این همه ثروت داریم. من بیش تر از این خوشحال بودم که به اون بیماری اهمییت ندادند. بعد از جلساتی که در انجمن خودمون برگزار می کردیم، یکی دیگر پیشنهاد دوباره همون بیماری که هفت سال پیش در سرد خانه فریز کرده بودیم را داد و گفت: باید ثروت خودمون را صد برابر افزایش دهیم. اما من و چند نفر دیگر با این حقوق قانع بودیم ولی خب دیگر رای با اکثریت بود. اون برای شیوع بیماری یک راه خوب پیشنهاد داد و گفت: باید بیماری را از طریق میوه جاتی که وارد کشور می شود وارد میوه ها کرد تا مردم مصرف کنند. آن ها هم همین کار را کردند و بیماری شیوع پیدا کرده بود اما جان 100 ها نفر گرفته شد. من خیلی ناراحت شده بودم چون منم شریک جرم محسوب می شدم. بعد از این که شیوع پیدا کرد شرکت ما رسما اعلام کرد که داروی موقتی برای درمان بیماری تابش ساخته است که باید هر 24 ساعت یک بار مصرف شود. شرکت های گوناگونی درخواست همکاری دادند اما ما قبول نکردیم. 

همان طور که گفته بودم من یه دختر دارم و الان 8 ساله است و بعد از رفتن به مدرسه به شرکت دارویی خودمان می آمد چون تو خونه کسی نبود، برای این که من و مادرش تو همون شرکت کار می کردیم. یک روز اون داشت بازی می کرد داخل شرکت که ناگهان دستش به شیشه بیماری تابش خورد و شکست. چون دخترم کوچیک بود اون را مز مزه کرد اما من تا این لحظه را دیدم خیلی نگران شده بودم و نمی دونستم چجوری به همسرم بگم که دختر خودمون هم بیماری را گرفته. بالاخره هر جور بود گفتیم و من و همسرم با کلی فکر و مشورت نذاشتیم که دخترمون از اون دارو هایی که خودمون ساخته بودیم بخورد و من  در 6 ساعت بعد از این که دخترم بیماری تابش را خورده بود میخواستم دخترم را فریز کنم و تا وقتی که داروی قطعی پیدا نشده بود آن را ذوب نکنم. با کلی هزینه های هنگفت بالاخره فریز شد.

من خیلی دلم برای دخترم تنگ می شد. تقریبا مثل مرده ها بود برام. بعد از چند ماه بعد ما ثروت های زیادی از طرف اون بیماری کسب کرده بودیم و تقریبا مشهور شده بودیم اما من و همسرم از ماجرای دخترمان چیزی به کسی نگفتیم. 

شرکت ما دشمن های زیادی از طرف شرکت های گوناگون پیدا کرده بود اما سال ها بعد با تلاش های زیادی ما داروی قطعی ساختیم و با قیمت بسیار گران به مردم دادیم. من خیلی خوشحال بودم که دخترم را می توانم دوباره ذوب کنم و درمانش کنم. برای همین یک روز به محل فریز دخترم رفتم.  اونجا دقیقا یک جای مخفی زیر شرکتمون بود که خودم ساخته بودم و به کسی جز همسرم نگفته بودم. برای همین رفتیم برای درمان دخترم. من دخترم را از حالت فریز خارج کردم و درمانش با موفقیت انجام شده بود. من با خود و خانواده تصمیم بزرگی گرفته بودم، برای همین تمام ثروت و دارایی خودم و همسرم را فروختم و تمام شرکت را خریدم و دیگر رییس من بودم. برای همین تمامی دارو های اون بیماری را به صورت رایگان به تمام مردم دادم و دیگر بیماری نابود شد اما جمعیت کشورمون خیلی کم شده بود به خاطر اون بیماری اما  میگن جلوی ضرر را هر جا بگیری نفع داره و امیدوارم جمعیت کشورمان دوباره درست شود. بعد از چند ماه بعد من تمام دانشمندانی که در قضیه بیماری تابش نقش داشتند را به پلیس گزارش دادم و خود من هم مجرم بودم اما من فقط جریمه نقدی شدم چون دارو ها را رایگان در اختیار مردم قرار دادم و دانشمندان دیگر هم در حبس خانگی محکوم شدند  و دیگر من و خانوادم در آرامش کامل به سر می بردیم  و دیگر هیچ استرس و نگرانی نداشتم  چون تونستم جان میلیون ها نفر را نجات بدم. من با دو تا از شرکت ها همکاری کردیم و دیگر بهتر از این نمی شد. 

سعید آقابابایی

به این داستان از ۱ تا ۱۰ امتیاز بدهید.

مهلت امتیازدهی پایان شهریور ماه می باشد.

t مسمویت دارویی
امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دریاچه‌ای افسانه‌ای در دل کویر لیبی

‫9 نظر ارسال شده در “مسمویت دارویی

  1. سعيد آقابابايي :

    سلام ممنونم قابل توجه این داستان چند سال پیش اتفاق افتاده بود من تغییرات زیادی بهش دادم امید وارم خوشتون اومده باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *