همسایه کوچک

t همسایه کوچک

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

همسایه.سایت نوجوان ها (2)یاسمین الهیاریان: لپ هایش گل انداخته بود و موهای آشفته اش پیشانی اش را پوشانده بود. لباس هایش خاکی بود. توپش را زیر بغل زده بود. در را باز کردم. مرا که در درگاه در دید پا به فرار گذاشت. پسر شیطونی به نظر می رسید ولی مثل اینکه خجالتی هم بود. شاید انتظار داشت مستاجر قبلی را ببیند و از دیدن من شوکه شده بود. چند ثانیه ای صبر کردم که شاید برگردد ولی او نیامد و من هم در را بستم. چند ساعتی نگذشته بود که دوباره زنگ در به صدا درآمد. از چشمی در نگاه کردم. همان پسر بچه بود. در را باز کردم. سر تا پایم را برانداز کرد و بعد سلامی کوتاه داد. سلامش را با خوشرویی جواب دادم و ادامه دادم: با کی کار داری پسرم؟ کمی مکث کرد و گفت: مجید.
فهمیدم که با پسر مستاجر قبلی کار دارد چون موقعی که برای دیدن خانه آمده بودیم یک بار او را دیده بودم. لبخندی زدم و گفتم: خونشونو از اینجا بردند. نگاهی به من کرد و بغض تمام چهره اش را پوشاند و بعد قطره ای اشک روی گونه اش جاری شد. دست و پایم را گم کرده بودم انتظار نداشتم یکهو بزند زیر گریه.

– مگه نمی دونستی که از اینجا رفتند؟
بریده بریده جواب داد: نه نمی دونستم و بعد رفت و روی پله های کنار در نشست.
کنارش نشستم و گفتم: غصه خوردن نداره که شاید بازم بیاد خونتون و بهت سر بزنه.
گفت: نه نمیاد. با هم قهر بودیم.
دلداری دیگر فایده نداشت. پس تصمیم گرفتم حواسش را پرت کنم.
– بیا بریم خونه ما با هم بستنی بخوریم. بستنی شکلاتی دوست داری؟
سرش را از روی زانوهایش بلند کرد و اشک هایش را با آستینش پاک کرد.
– پاشو بریم. غصه خوردن که فایده نداره.
از روی پله ها بلند شدم. دستم را به طرفش دراز کردم: پاشو دیگه.
دستم را گرفت و بلند شد. به داخل خانه رفتم و او پشت سرم آمد. همین که وارد خانه شد به طرف اتاق خواب دوید ولی جلوی در متوقف شد. کنارش رفتم. اتاق مجید بوده. آره؟ جوابی نداد.
–  اگه بخوای میتونی بری تو اتاق بشینی تا بستنیت رو بیارم.
او را روانه اتاق کردم و به آشپزخانه رفتم. دو کاسه بستنی شکلاتی آماده کردم و با کمی اسمارتیس تزئینش کردم. وقتی به اتاق برگشتم او در اتاق نبود. در خانه هم نبود. شاید نتوانسته بود نبودن مجید را در اتاقش تحمل کند.
همانجا نشستم و به اندازه خاطرات مجید و دوستش در این اتاق بستنی خوردم.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
روزنوشته های کلانتر پفک؛ کلانتر به پایگاه فضایی می رود

کاربر عزیز

چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.

 

t همسایه کوچک
امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *