اعضای محترم نشریه اینترنتی نوجوان ها؛

سایت نوجوان ها افتخار دارد در 3 زمینه روانشناسی، تحصیلی و تغذیه و کنترل وزن به شما عزیزان مشاوره ارائه دهد.

جهت آشنایی با مشاوره روانشناسی اینجا را کلیک کنید. (خانم دکتر لیلا سلیقه دار)

جهت آشنایی با مشاوره روانشناسی اینجا را کلیک کنید. (خانم سمانه کاملی)

جهت آشنایی با مشاوره تحصیلی اینجا را کلیک کنید. (جناب آقای علیرضا مسگری مشهدی)

جهت آشنایی با مشاور تربیتی و مذهبی اینجا را کلیک کنید. (جناب آقای محمدامین خوانساری)

لطفا ابتدا سوالات قبلی را مطالعه کنید. شاید سوال شما تکراری باشد و قبلا پاسخ آن داده شده باشد. سپس سوال خود را بصورت شفاف و قابل فهم بنویسید و به موارد مهم و اساسی مساله به صورت کامل اشاره کنید و اطلاعات دیگری را که احتمالا به موضوع مربوط است و گاهی مربوط به خودتان یا خانواده یا دوستانتان هستند را هم قید کنید تا امکان پاسخگویی سریعتر و کاملتر وجود داشته باشد. در نظر داشته باشید که مشاوران سایت قرار است با دادن مشاوره، شما را راهنمایی کنند و آن کسی که در مرحله آخر تصمیم می گیرد و به یاری خدا پیروز می شود، خود شمایید.

توجه: به شما این اطمینان را می دهیم که اطلاعات شما نزد این وب سایت و مشاوران به صورت محرمانه باقی خواهد ماند. البته ظرف چند روز آینده و پس از ارسال پاسخ توسط مشاوران، پرسش شما به همراه پاسخ و البته بدون نام شما، در بخش مشاوره مربوطه قرار خواهد گرفت.

کاربران عزیز

شما می توانید سؤال خود را از طریق راه های زیر ارسال نمایید:

1- ارسال پرسش از طریق دیدگاه (کادر پایین صفحه)

2- ارسال پرسش به آدرس ایمیل info@nojavanha.com

3- ارسال پرسش به آیدی تلگرام @site_nojavanha

با آرزوی موفقیت برای شما

‫5 نظر ارسال شده در “ارتباط با مشاور

  1. زهرا سادات حکیمی پور :

    سلام امیدوارم حالتون خوب باشه من یه کیپاپرم و میخوام که یه فتوبوک از آیدل موردعلاقم بخرم پولامو جمع کردم قیمت فتوبوک یه ذره زیاده چیزی حدود ۳۱۷ تومان میشه مادرم راضیه که من بخرم اما هنوز به پدرم نگفتم و میترسم مخالفت کنه چون خیلی خوشش نمیاد و معمولا میزاره که حرفامو تا آخر بهش بزنم و هی وسطش میپره و حرف میزنه چیکار کنم که بتونم پدرمو راضی کنم بزاره من فتوبوک بخرم؟

    • جمال رادفر (سردبیر ) :

      پاسخ خانم دکتر سلیقه دار : دوست خوبم

      بهترین کار اینه که به حرف پدرت گوش کنی و اجازه بدی که کامل با تو صحبت کنه و نظرش را بگه تا تو متوجه بشی نگران چه چیزی هستند؟
      وقتی متوجه شدی که علت نگرانی شون چه چیزی هست حالا بهتره درباره همان نگرانی صحبت کنی و اطمینان بدهی که متوجه هستی و این موضوع صرفا علاقمندی تو هست و بگی که اگر این علاقه را با خریدن این فتوبوک رفع نکنی شاید در آینده حسرت بیشتر و ولع بیشتری برای این موضوع برایت بماند در حالیکه اگر این نیاز تو برطرف بشه شاید در آینده، بدون حسرت کشیدن کلا این علاقه هم از سرت بیفته.
      این طوری فکر کنن بیشتر باهات همراهی کنند.
      راستی فتوبوک کمی گرون هم هست مگه نه؟

  2. Zaven Khatchaturian :

    Dear publisher, you had published the photo of the first kindergarten in Tabriz, Baghche Atfal (1305). Unfortunately, I have a low resolution of it. Would it be possible to send a higher resolution? Thank you in advance..

  3. نمیخاد بدونی :

    سلام. من پسرمو ۱۴ سالمه و کلاس نهمم. من از کلاس اول گوشی داشتم چون کلاس زبان میرفتم از همون موقع تا دو سال پیش که من علاقه خاصی به موبایل و تکنولوژی پیدا کردم تو یوتیوب خیلی ویدیو در مورد تکنولوژی میبینم برای همین روزانه حداقل ۴ یا ۵ ساعت گوشی دستمه البته بعد از مدارس تو دوره مدرسه هم روزانه حداقل ۳ ساعت دستم بود . درسممم خوبه ازین بچه های خرخونم نیسم ولی درسم خیلی خوبه کم میخونم ولی همه چی رو سریع میفهمم. یک هفته پیش بود که امتحانات تموم شدو مادرم خیلی بهم میگفت گوشی دستت نباشه اینم بگم اصلا بهم اعتماد نداره خیلی کم پدرمم بهم میگه ولی زیاد بهم سخت نمیگیره تا امروز که یهو گوشی ازم گرفت گفت نمیخاد داشته باشی فقط موقع کلاس زبان و موسیقیت داشته باشی من لپ تاپ و کامپیوترم دارم ولی بیشتر مواقع با گوشی کارامو انجام میدم.
    راه حلشم میدونم چیه باید باهاشون صحبت کنم ولی اصلا اعتماد به نفس ندارم خیلی کم.
    الان اینو نوشتم تا ازتون راهنمایی بگیرم که چطور باید اعتماد به نفسمو ببرم بالا
    من سه روز قبل از عید اففسرده شده بودمو از خونه فرار کردم بهشون گفتم دارم میرم کار دارم ولی…
    تو خیابون قدم میزدم که دیر وقت شده بودو پدرمو و مادرم و داییم به من زنگ میزدن خیلی منم جواب نمیدادم تصمیم گرفتم فقط یکبار به حرفای هر کدومشون گوش کنم
    ولی صدامو میوت کردم مادرم و داییم بهم چیز خاصی نگفتن فقط ناراحت بودن میگفتن بیا خونه ولی پدرم بهم یه حرفایی زد که اصلا حالم عوض شده بود بغضم گرفته بود منم گوشی رو قطع یکم قدم زدمو رفتم نزدیکای خونمون تصمیم نداشتم برم خونه میخاستم به پدرم بگم کجام که بیاد با هم صحبت کنیم ولی داییم اومده بود بیرون دنبال من که منو دید منم فرار کردم ولی از بس دوییدم خسته شدمو یه جا افتادم تا وقتی که به خونه برسیم هیچی نگفتم تا به پدرم زنگ زدو گفت پیداش کردم پدرم اومد خونه من تو اتاقم بود که پدرم ازم پرسید حالشو داری صحبت کنی منم باش صحبت کردم خیلی بهم انرژی دادو گفت دیگه در مورد این موضوع نمیخاد با کسی صحبت کنی بعضی از فامیلام ازم میپرسدن پدرم با عصبانیت بهشون میگفت چیزی نبود من بهش اجازه داده بودم با رفیقاش بره بیرون ولی مادرش خبر نداشت .
    اون لحظه یه حس خیلی خوبی میگرفتم .
    پدرم تاثیر گذارترین فرد زندگیمه کسی هم نمیتونه جاشو بگیره .
    یادمه یه ماه پیش سر کلاس انلاین استاد یه سوال جالبی پرسید گفت تاثیر گذارترین ادم زندگیتون کیه همه گفتن مادرشون ولی من گفتم پدرم همه خندیدن
    این پاراگراف اخری که بهتون گفتم مشکلم نبود دوس داشتم بخونینش که فقط مادرتونو عشقتون ندونین (پدرم)هس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *