روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفک

روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفک

کلانتر پفک، گربه‌ای با سبیل‌های پهن و چشم‌های نافذ، تصمیم گرفته بود روزی روزگاری خاطراتش را بنویسد. او هر روز صبح، بعد از اینکه با غرور از روی میز صبحانه رد می‌شد و نان تست صاحب‌خانه را به زمین می‌انداخت، دفترچه کوچک خود را باز می‌کرد و شروع به نوشتن می‌کرد. مثلاً یک روز نوشته بود: «امروز دوباره موفق شدم صاحب‌خانه را قانع کنم که من از همه مهم‌ترم. چطور؟

خب، وقتی روی لپ‌تاپش نشستم و اجازه ندادم کار کند، فهمید که باید اول به من غذا بدهد!». یا در صفحه دیگری نوشته بود: «امشب وقتی همه خواب بودند، تصمیم گرفتم کمی ورزش کنم. نتیجه؟ یکی از گلدان‌ها شکست، اما به هر حال خانه بدون هیجان که زندگی نمی‌شود!». کلانتر پفک معتقد بود که زندگی باید پر از ماجراجویی، شکستن قوانین و البته شکستن چند گلدان باشد. بخشی از روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفک را با هم بخوانیم.

کلانتر پفک وارد می شود!

روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفکشما هم یک کلانتر محل دارید؟ معلوم است که دارید! مگر می شود محله ای بدون کلانتر باشد! منظورم از کلانتر، دوستان و همکاران خودم است. می بینم که چشم هایتان گرد شده است. ها ها ها! تا حالا به ما گربه ها به چشم کلانتر نگاه نکرده بودید! البته این کلانتر با آن کلانتری که آدم ها سر و کارشان به آن می افتد فرق دارد. کلانتر یعنی کسی که همه رفت و آمدهای محل را زیر نظر می گیرد و حواسش به اتفاقاتی که می افتد هست.

خب خب خب دیگر نمی خواهم خودم را زیاد معرفی کنم. ترجیح می دهم کم کم با من آشنا شوید! فقط این را بدانید که اسمم پفک است. به نظرم رسید لبخند ریزی زدی! مگر پفک خنده دار است؟ اسم من خیلی هم بامعنی است. شما به چه چیزی می گویید پفک؟ به یک پف کوچک نارنجی رنگ! خب حالا مرا نگاه کنید. من هم یک پف نارنجی کوچک هستم.

خب دیگر بس است. من که وقت ندارم تا صبح بایستم اینجا و در مورد خودم و اسمم توضیح بدهم. باید کمی در خیابان قدم بزنم و به مسئولیت های خطیر کلانتری ام برسم. اما دلتان برایم تنگ نشود. آمده ام که چند وقتی را با شما بگذرانم. البته حواستان باشد که دست از پا خطا نکنید چون کلانتر پفک حواسش به همه شما هست!

پفک هدفمند

خب می دانم که منتظر من بودید. نگران نباشید عزیزانم، آمدم! من همیشه معتقدم هرکس در زندگی برای انجام هر کاری باید هدفی داشته باشد. بنابراین ابتدا باید بگویم هدف من از آمدن به اینجا چیست. من آمده ام تا شما بدانید جهان دور و برتان پر از شگفتی های بزرگ و کوچک است. (مثل فیلسوف ها حرف زدم.) یکی از این شگفتی ها، وجود مبارک ما گربه هاست. بله، پس فکر کردید ما گربه ها موجودات بی خاصیتی هستیم که در زندگی هیچ هدفی نداریم و آمده ایم دو روز دنیا را خوش بگذرانیم؟ نه جانم، بعضی از ما گربه ها خیلی هم باهدف و با خاصیت هستیم.

مثلا یکی از برنامه های همیشگی پنج شنبه های من، رفتن به باغ وحش و سر زدن به دوستان است. (پس می بینید که من برای آخر هفته هایم هم برنامه دارم و هدفمند پیش می روم.)البته بله، بعضی ها هم از دار و دسته «کپک» هستند و بی خاصیت. منظورم از کپک یکی از گربه های بی حال محله است.

حالا کم کم با او هم آشنا می شوید. خلاصه که شخصیت گربه های اصیل و با هدفی مثل من خیلی پیچیده و چند وجهی است. اما شما می توانید با ابعاد متفاوت شخصیت من آشنا شوید. خب من برای همین اینجا هستم دیگر. هر روز یکی از ویژگی های شخصیتم را برایتان عنوان می کنم. وای خدا، من چقدر خوبم! نتیجه می گیریم: کلانتر پفک با هدف است و توی زندگی برنامه های خودش را دارد. اصلا هم با کپک قابل مقایسه نیست.پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک هدفمند باشید!

پفک حواس جمع

روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفکاین روزها بازار دید و بازدیدهای نوروزی داغ است. از زیر پنجره هر خانه ای که رد می شوم صدای صحبت و خنده و بوی خیار پوست کنده می آید. من نمی دانم دقیقا هدف آدم ها از خوردن خیار چیست. نه مزه ای دارد و نه خاصیتی. فقط بوی خوب دارد. بو را هم که نمی شود خورد، پس هدف از خوردن خیار چیست؟

شاید بگویید ای بابا چرا یک خیار خوردن را اینقدر پیچیده می کنی، اما خب گفتم که من یک گربه باهدف هستم و در زندگی کارهای بی هدف انجام نمی دهمتا حدی که در مهمانی ها خیار نمی خورم. پس چی؟ فکر کردید فقط خودتان مهمانی می روید؟ نخیر. در این روزها ما هم سرگرم دید و بازدیدهای نوروزی هستیم. خب ما هم ایرانی هستیم و دل داریم و نمی توانیم یک گوشه خیابان بنشینیم و شما آدم ها را تماشا کنیم که. اما فکر نکنید سرم به مهمانی رفتن گرم می شود و از شما غافل می شوم. نه، یک کلانتر باید در هر شرایطی حواسش جمع باشد. حتی وقتی در مهمانی ها، بحث ها گل می کنند.

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک شش دانگ حواسش جمع است و حتی توی مهمانی ها هم حواسش به وظایفش هست. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک بیست و چهارساعته حواس جمع باشید!

پفک دوستدار محیط زیست

روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفکامروز داشتم به خودم می گفتم کلانتر پفک، کاش زبان آدمیزاد را بلد بودی! شاید بپرسید چه اتفاقی افتاده است که به این روز افتاده ام که چنین آرزویی می کنم. باید بگویم از دست زباله های توی جوی آب ذله شده ام. بابا این جوی ها یکی از مسیرهای رفت و آمد من هستند. یعنی وقتی در ماموریت هستم و دارم یواشکی آمار می گیرم از توی جوی ها راه می روم که کسی مرا نبیند. امروز همین طوری که در حال انجام ماموریت داشتم از یکی از جوی های محل رد می شدم و همزمان سرم به آن طرف خیابان بود یکدفعه پایم به چیزی گیر کرد و با مخ آمدم زمین.

بعد نگاه کردم و گفتم ای بابا، این پلاستیک دیگر کجا بود که به دست و پای من پیچید. خلاصه که سوژه را گم کردم و با آن پلاستیک درگیر شدم تا از دست و پایم بازش کنم. بی توجهی یک آدمیزاد به مسئله محیط زیست باعث شد من از مسئولیت خطیرم جا بمانم.

الان هم خیلی عصبانی هستم. دلم می خواست می توانستم زبان این آدمیزاد را یاد می گرفتم و به او می گفتم اگر خودت دوست داری در یک محیط کثیف زندگی کنی برو توی خانه ات را پر از آشغال کن! چرا توی جو آشغال می ریزی و محل زندگی مرا کثیف می کنی؟ خلاصه که دستم به دامنتان، شما که زبان این آدم ها را می فهمید بهشان پیغام مرا برسانید. حالا دستم نشکسته باشد شانس آورده ام! نتیجه می گیریم: کلانتر پفک به محیط زیست اهمیت می دهد. او حتی زمان آب خوردن هم شیر آب را کم باز می کندتا آب هدر نرود. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک به مسائل محیط زیست اهمیت بدهید!

پفک سحرخیز

روزنوشته‌های گربه ای به نام کلانتر پفکجایتان خالی، دارم از کوهنوری بر می گردم. تو که داری چشم هایت را می مالی چه گفتی؟ گفتی کی رفتم که الآن برگشته ام؟ اووووووه، من از کوهنوردی که برگشتم هیچ، چایم را هم خوردم، شما تازه از خواب بیدار شده ای؟ بابا این حرف ها الکی است که «آدم در تعطیلات باید تا ظهر بخوابد». از قدیم گفته اند «سحرخیز باش تا کلانتر بشوی!» بله، یک کلانتر حرفه ای باید سحرخیز باشد. اگر قرار باشد تا ظهر بخوابد که محله دیگر امنیت ندارد!

می دانم، می دانم، دارید توی ذهنتان می گویید ما که هرچی گربه دیده ایم تنبل بوده است. واقعا متأسفم که گربه هایی امثال کپک چنین تصویری را در ذهن شما حک کرده ا ند. اتفاقا کلانترها خیلی سحرخیزند و یک سره هم به امثال کپک تذکر می دهند که تا لنگ ظهر نخوابند. خب برای همین است که اینقدر وزنشان زیاد است. چون تحرک درست و حسابی ندارند. شما مرا ببینید. ببینید چه هیکل ورزشکاری متناسبی دارم.

خیلی خوب، نیامده ام اینجا که مثل بزرگترهایتان شما را نصیحت کنم که صبح ها زود بلند شوید و فعال باشید و این حرف ها. شما خودتان بهتر از من می دانید که صلاحتان در چیست. من هم بروم دوش بگیرم که یک روز تازه در انتظارم است. نتیجه می گیریم: کلانتر پفک سحرخیز است و با خوابیدن تا لنگه ظهر مخالف است. پیشنهاد می شود اگر هم نمی خواهید مثل کلانتر پفک سحرخیز باشید، حداقل کمی ورزش کنید که اضافه وزن پیدا نکنید.

 

پفکی با تفکرات به روز شده

خب، خب، خب، می بینم که که کم کم دارید ذهنیت جدیدی نسبت به گربه ها پیدا می کنید. حواسم به چندتایی از شماها هست که حالا وقتی گربه ای نارنجی در خیابان می بینید با خودتان می گویید «یعنی کلانتر پفک این است؟» این نشان می دهد شما ذهنیت قبلیتان را که می گفت «گربه ها علاف و بی هدف در خیابان می گردند» دور انداخته اید و ذهنیت جدیدی نسبت به ما پیدا کرده اید. تا جایی که بعضی هایتان از خودتان می پرسید «یعنی این گربهه که دارد مرا نگاه می کند آمارم را می گیرد؟»

خب عزیزانم، رمز پیشرفت انسان و جوامع بشری در همین تغییر نهفته است و یکی از این تغییرات، تغییر در تفکر است. یعنی گاهی لازم است آدم در مورد تفکرات قدیمی اش تجدید نظر کند و ببیند آیا آنها هنوز درست هستند یا نه. مثلا خود من همیشه آخرین نظریات دانشمندان را در حوزه روانشناسی اجتماعی گربه ها پیگیری می کنم و با افکار خودم در مورد جوامع گُربَوی تطبیق می دهم تا ببینم آیا هنوز عقاید من در راستای رشد جوامع گُربَوی است یا باید به روز شود.

خلاصه که فقط نباید برنامه های گوشی تان را به روز رسانی کنید، گاهی لازم است آدمی اندیشه اش را به روز رسانی کند. خب حالا دیگر از پشت تریبون پایین می آیم! نتیجه می گیریم: کلانتر پفک گربه ای با تفکرات به روز است و آخرین نظریات دانشمندان را در مورد جوامع گُربَوی پیگیری می کند. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک افکارتان را هم گه گدار آپدیت کنید.

پفک مثبت اندیش

امروز می خواهم یکی از با ارزش ترین چیزهایی را که در طی زندگی سرافرازانه گربه ای یاد گرفته ام به شما بگویم: برای خودتان دلگرمی های کوچک بسازید. مثل «غلطک» نباشید که فکر می کند زندگی با همه سختی ها و دردسرهایش مانند غلطک از رویش رد شده و او را له و لورده کرده. البته من بارها به غلطک گفته ام که این له بازی ها را بس کند و کمی نگاهش را به زندگی مثبت کند ولی خب گربه ها هم مثل آدم ها هستند. بعضی هایشان فکر می کنند اگر آه و ناله و شکایت کنند کلاس دارد.

نه عزیز من، کلاس که ندراد هیچ، خیلی هم بی کلاسی است. کلاس را کسی دارد که همیشه شاداب است و نگاه مثبتی به زندگی دارد. خب من هم قبول دارم که زندگی پر از سختی است. برای همین می گویم برای خودتان دلگرمی های کوچک بسازید. مثلا یک فنجان قهوه در کنار یک کتاب خوب، یک دلگرمی کوچک است. هرچند اگر با دقت به زندگیتان نگاه کنید می بینید که دلخوشی های خیلی بزرگ هم دارید. نمی بینید؟

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک مثبت اندیش است و یک کوه انگیزه و دلگرمی برای ادامه زندگی دارد. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک زیبایی های زندگیتان را پیدا کنید.

پفکی که کار امروز را به فردا نمی اندازد

اعصابم خرد است؟ دست روی دلم نگذارید که خون است. می پرسید چرا؟ امروز که داشتم در خیابان گشت می زدم و آمار رفت و آمدها را در ذهنم یادداشت می کردم چشمم به کپک افتاد. باز هم زیر سایه سطل دراز کشیده بود و علاف و بی برنامه، داشت تخمه می خورد. گفتم: «کپک، مگر قرار نبود تکانی به خودت بدهی و این زندگی بی فایده ات را تمام کنی و یک زندگی تازه و پر نشاط و فعالیت را آغاز کنی؟» همینطور که چشم هایش را ریز می کرد گفت: «باشه، از شنبه.» گفتم: «شنبه که دیروز بود. قرار بود از دیروز شروع کنی.»

خمیازه ای کشید و گفت: «از شنبه هفته بعد.» من نمی دانم این «از شنبه شروع کردن» را چه کسی به ما یاد داد که باعث شده از زندگی و هدف هایمان عقب بیفتیم. مثلا خود شما که دارید حرف های مرا می خوانید، همین الآن سرانگشتی حساب کنید می بینید چهار پنج تا برنامه دارید که هی می گویید حالا از شنبه شروع می کنم. ندارید؟ خوب فکر کنید. دیدید دارید! خب همین دیگر. پس چرا هنوز گوشی دستتان است؟ بگذاریدش کنار و بروید سراغ آن کاری که می خواستید از شنبه شروع کنید.

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک کار امروز را به فردا نمی اندازد و کلاً از جمله «از شنبه شروع می کنم» بدش می آید. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک کارهایتان را هر چه زودتر انجام دهید.

پفکی که کارش را دوست دارد

تلویزیون.سایت نوجوان هااز قدیم گفته اند هرکسی را بهر کاری ساخته اند و پفک را هم بهر کلانتری ساخته اند! اگر شما به خودتان دقت کنید می بینید که در یک زمینه خاص علمی یا هنری توانایی بالایی دارید. اما مشکل شما انسان ها و ما گربه ها همین جاست که به توانایی هایمان توجه نمی کنیم و می رویم سراغ کارهایی که یا در آن ها توانمند نیستیم و یا کلاً از آن ها بدمان می آید! نمی دانم چرا از اول سراغ کاری نمی رویم که به آن علاقه داریم و می توانیم انجام بدهیم.

تجربه سال ها کلانتری به من می گوید اگر آدم سراغ کاری برود که به آن علاقه دارد و استعدادش را هم دارد، خیلی موفق می شود و در آن پیشرفت می کند. مثلا مرا ببینید، من اگر به کلانتری علاقه نداشتم هیچ وقت حوصله نداشتم کتاب های معمایی بخوانم و فیلم های جنایی ببینم. اما الآن با دل و جان این کتاب ها را می خوانم و آن فیلم ها را می بینم، در نتیجه چیزهای جدید یاد می گیریم و در حرفه کلانتری ام به کار می برم.

می دانید که من به شناسایی آدم های ناشناس و مشکوک محله معروفم و در عرض سه سوت سر از کارشان در می آورم. خب این ها به خاطر چیست؟ به خاطر همان فیلم ها و کتاب هاست و آن فیلم و کتاب ها هم به علاقه من برمی گردد. خب دیگر، دهانم خشک شد اینقدر دُر فشاندم! یک لیوان آب به من بدهید. نتیجه می گیریم: کلانتر پفک به حرفه اش علاقه مند است و معتقد است هرکس باید برود سراغ کاری که برای آن ساخته شده است. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک توانایی هایتان را کشف کنید و در مسیر آن ها حرکت کنید.

پفک روسفید!

گربه متفکر.سایت نوجوان ها (1)صبح کله سحر که هنوز هوا روشن نشده بود و مردم خواب بودند و محله در امنیت بود، داشتم یک مقاله در اینترنت در مورد عکس های پروفایل می خواندم. طبق تحقیق دانشمندان و روانشناسان، برخی از ویژگی های آدم ها را می شود از روی عکس پروفایلشان تشخیص داد. اما نکته ای که برایم جالب بود این بود که آدم هایی که مرتب پروفایلشان را عوض می کنند کسانی هستند که معمولاً از خودشان رضایت ندارند.

این را که خواندم حواسم رفت پی پروفایل خودم. بعد لبخندی از سر رضایت زدم و دیدم من شش ماه است که عکس پروفایلم را عوض نکرده ام. برای همین به خودم گفتم: «پفک، مرا پیش خودم روسفید کردی!» حالا گفتم عکس پروفایلم را به شما نشان بدهم شاید کنجکاو شده باشید آن را ببینید. قضاوت با شما، واقعاً من خوب و قابل قبول نیستم؟ به نظرم خودم که هستم. پس دلیلی ندارد دم به دقیقه پروفایلم را تغییر بدهم!

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک خودش را همینطور که هست قبول دارد و ایراد الکی از خودش نمی گیرد و برای همین پروفایلش را هم یکسره تغییر نمی دهد. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک با خودتان به نتیجه برسید و هی پروفایلتان را تغییر ندهید.

پفک اهل علم

غروب.سایت نوجوان ها (1)دم غروبی داشتم از سر خیابان به خانه بر می گشتم که یک دفعه چیزی به ذهنم رسید. راستش من عاشق خورشید هستم، چه موقعی که طلوع می کند و چه زمانی که غروب می کند. حتی یکی از بهترین سرگرمی هایم این است که بنشینم و طلوع و غروب خورشید را تماشا کنم. خلاصه که این خورشید مهربان همیشه ذهن مرا به خودش مشغول کرده است و امروز که داشتم به خانه بر می گشتم از خودم پرسیدم: «چرا خورشید گاهی نارنجی می شود؟ یا چرا گاهی نورش بنفش می شود؟»

بعد از این سؤال، کمی سرم را تکان دادم و گفتم: «ای ول پفک، به راستی که کلانتری برازنده توست!» می پرسید چه ربطی داشت؟ برای اینکه یک کلانتر همیشه به مسائل ریزی توجه می کند که از چشم بقیه پنهان می ماند. مطمئنم خیلی از گربه ها تا حالا خورشید نارنجی و نورهای بنفش را دیده اند ولی این سؤال ها را از خودشان نکرده اند.

خلاصه که به خودم گفتم آدم همیشه باید یک موضوع برای تحقیق و مطالعه داشته باشد. اصلاً از همین امروز تصمیم گرفته ام روی یک موضوع علمی کار کنم و هر وقت به نتیجه رسیدم بروم سراغ یک موضوع دیگر. موضوع اول هم این است: «چرا خورشید و پرتوهایش به رنگ های متفاوت در می آیند؟» به به، چه موضوع معرکه ای!

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک با نگاهی پرسشگرانه به اطرافش می نگرد و تا جواب سؤال هایش را نگیرد قضیه را رها نمی کند. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک همیشه موضوعی برای مطالعه و تحقیق داشته باشید.

پفک ورزشکار

گربه ورزشکار.سایت نوجوان ها (1)می گویم این وسایل ورزشی توی پارک ها هم عجب خوب هستند. نه، من که نمی توانم از آنها استفاده کنم ولی صبح که رفته بودم توی پارک قدم بزنم دیدم چند نفر دارند از آنها استفاده می کنند. یک خرده ایستادم و تماشا کردم تا ببینم دقیقا چه نرمش هایی انجام می دهند. دیدم عجب تکمیل هستند و همه نرمش ها را پوشش می دهند.

حالا ما آنجا ایستاده ایم و داریم کارکرد وسایل ورزشی را تماشا می کنیم آن وقت یکی از ورزشکاران محترم برگشته به ما می گوید «پیشته، من غذا ندارم بهت بدم.» من هم لبخند ژکوندی تحویلش دادم که یعنی «غذا چیه بابا. من اومدم توی پارک قدم بزنم، بعد برم یه صبحانه خوب بخورم. اونم تو خونه خودم، نه از دست تو.» اینها کلانتر پفک را دست کم گرفته اند ها.

خلاصه که در تمام مسیر برگشت، در فکر وسایل ورزشی پارک بودم و با خودم فکر می کردم آیا می توانم با چند تا از گربه ها طرحی بریزم که بیایند برای خودمان وسایل ورزشی درست کنیم یا نه. حالا باید پی اش را بگیرم ببینم چه می شود. نتیجه می گیریم: کلانتر پفک یک ورزشکارِ ورزش دوست است که در فکر فراهم کردن امکاناتی برای ورزش کردن بهتر گربه هاست. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک ورزش کنید و دوستانتان را هم به ورزش کردن دعوت کنید.

پفک دوستدار تلاش

گربه پرتلاش.سایت نوجوان ها (1)داشتم در یک مقاله می خواندم در شهری در بلژیک به جای کبوتران نامه بر از گربه های نامه بر استفاده می شده. این مقاله توضیح داده بود چه شد سراغ گربه ها رفتند و اینکه نتیجه کار خیلی خوب بوده است و گربه ها کارشان را عالی انجام داده اند.

وقتی به پایان مقاله رسیدم تازه خورشید داشت طلوع می کرد. یک نگاه به خورشید کردم و با غرور در افق محو شدم! بعد هم سری به نشانه تحسین تکان دادم، چون همیشه گربه هایی را که مثل خودم تلاش می کنند تشویق و تحسین کرده ام.

در ضمن، همیشه گفته ام اگر گربه هایی امثال کپک دست از تنبل بازی هایشان بردارند و زرنگ شوند آن وقت دنیا برای ما بهشت می شود و چه فرمانروایی ای که گربه ها بر محله ها می کنند! حیف که همیشه کپک هایی وجود دارند که تلاش نمی کنند و نگاه جوامع انسانی را به جوامع گُربَوی خراب می کنند. باید این ماجرای گربه های نامه رسان را حتما برای کپک تعریف کنم و بگویم «ببین، گربه این است! هیچ وقت توانایی های خودت را دست کم نگیر!»

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک عاشق تلاش و پشتکار است و معتقد است هر موجودی با تلاش و پشتکار به موفقیت های چشمگیر می رسد. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک دست از تلاش برندارید و توانایی های خودتان را دست کم نگیرید.

فرهنگ‌سازی پفکی

گربه مهربان.سایت نوجوان ها (1)امروز یکی از بچه های محل را دیدم که عروسک خرسی دستش بود و داشت به طرف خانه شان می رفت. از خودم پرسیدم: «پفک، به نظرت چرا همه بچه ها عروسک خرسی دارند؟ چرا عروسک گربه ندارند؟ یا اگر دارند چرا عروسک های گربه شان به اندازه عروسک های خرسی شان همراه و همدمشان نیست؟ حتی از بعضی از گربه های خانگی شنیده ام بچه ها شب ها با عروسک های خرسی شان می خوابند. بعد به خودم جواب دادم: «به نظرم به فرهنگ سازی بر می گردد.» حالا اینکه فلسفه عروسک خرسی چیست دقیقا نمی دانم و باید در موردش تحقیق کنم اما جالب است که خرس ها با اینکه در ارتباط مستقیم با انسان ها نیستند توانسته اند عروسک های خودشان را تبدیل به انتخاب مردم کنند. این نشان می دهد آنها حیوانات زرنگی هستند. باید ریشه این مسئله را پیدا کرد. آن وقت می شود فهمید چطور باید عروسک های گربه را در فرهنگ انسان ها گنجاند. اما این فرهنگ چیز عجیبی است. می شود از راهش وارد شد و حتی یک موضوع غلط را بین مردم جا انداخت. باید حواسمان خوب جمع باشد. نتیجه می گیریم: کلانتر پفک به مسئله فرهنگ سازی فکر می کند و معتقد است با ریشه یابی یک فرهنگ می توان فهمید چطور آن فرهنگ برای گروهی جا می افتد. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک حواستان به مسئله فرهنگ سازی باشد که مبادا انتخابی نادرست تبدیل به فرهنگتان بشود.  

پفک و تغذیه سالم

صدبار به این کپک گفتم «هر چیزی را که دستت می آید نخور». از بس برداشته خرده بیسکویت از توی سطل ها و گوشه و کنار پیاده رو پیدا کرده و خورده، اضافه وزن پیدا کرده. حرف هم بهش می زنی می گوید «خب گشنمه. چی کار کنم؟» هزار بار گفتم این بدنت را به کم خوردن عادت بده.

کمتر بخوری و سالم بمانی بهتر از این است که هی بخوری و بخوری و بخوری و هزار تا مشکل و مریضی پیدا کنی. ولی چه کنم که نمی تواند از خوردن دست بکشد.

می بینید؟ می بینید چقدر از دست این کپک حرص می خورم؟ چی؟ به حال خودش رهایش کنم؟ نه، من همچین گربه ای نیستم. این آخر هفته ای که فرصت بیشتری دارم می روم و برای صد و یکمین بار با او حرف می زنم. می دانید که یکی از ویژگی های من، پشتکار برای رسیدن به هدف است. این گربه، جوان است، خامی می کند، نمی شود که من او را به حال خودش رها کنم.

نتیجه می گیریم: کلانتر پفک برای تغذیه درست اهمیت زیادی قائل است و می گوید «کمتر بخور اما سالم بمان». پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک به تغذیه خود اهمیت بدهید و هی بیسکویت و هله هوله نخورید.

پفک بزرگوار!

گربه کاربلد.سایت نوجوان ها (1)امروز در حال گشت زنی در محله بودم که دوباره پشتک را دیدم. برایم دستی بالا آورد و جلو آمد و گفت: «راستی کلانتر، من همچنان منتظر هستم برایم از تجربه هایتان بگویید و مرا در مسیر کلانتری راهنمایی کنید.» واقعا لذت می برم این گربه های کم سن و سال مؤدب را می بینم. امثال پشتک به من یادآوری می کنند هنوز هم هستند کوچکترهایی که به بزرگ تر ها احترام می گذارند. خلاصه که به او گفتم: «دارم یک کانال تلگرامی راه می اندازم. اما فعلا تا راه بیفتد دانسته ها و تجربیاتم و آنچه را یک کلانتر باید داشته باشد در سایتی برای نوجوان های انسان ها منتشر می کنم.»

نمی دانید چقدر خوشحال شد از اینکه جایی هست که بتواند از طریق آن به تجربیات من دسترسی داشته باشد. البته پرسید: «کلانتر جان، چرا تجربیاتتان را برای انسان ها منتشر می کنید؟» من هم گفتم: «هرکسی باید دانسته هایش را با دیگران در میان بگذارد، چه این دیگران گربه باشند و چه انسان. چون ممکن است از بین این همه تجربه من، دوتایش هم به درد نوجوان های انسان ها بخورد.»

پشتک سری تکان داد و گفت: «شما چه گربه بزرگواری هستید. لطفا نشانی این سایت را به من بدهید تا بروم و نوشته هایتان را بخوانم.» نتیجه می گیریم: کلانتر پفک معتقد است هرکسی هر تجربه ای دارد باید با دیگران در میان بگذارد چون ممکن است از صدتا تجربه او، چندتایی اش به کار دیگران بیاید. پیشنهاد می شود مثل کلانتر پفک دانسته هایتان را به دیگران منتقل کنید.

خواب ها به چند دسته تقسیم می شوند؟

خواب دیدن چیز عجیبی است. شما هم حتما خواب می بینید. اما بشنوید از ماجرای خواب دیدن من :

من امروز داشتم آمار رفت و آمد گربه ها را زیر نظر می گرفتم. بعد چشمم به کپک افتاد که لاقیدانه دمش را تکان می داد. حرکت دمش یک دفعه مرا به یاد خواب دیشبم انداخت. یادم افتاد در خواب صدای جناب پیشی اف را می شنیدم که می گفت «پفک، وقت بازگو کردن آن راز فرا رسیده.» بعد در حالی که سرش را نزدیک می آورد تا آن راز را در گوشم بگوید از خواب پریدم.

دارید می گویید خب این چه ربطی به دم داشت؟ کجای این خواب دم بود؟ خب همیشه همینطوری است دیگر. یعنی چیزهایی بی ربط فراموش شده ها را به یادتان می آورد.

حالا به این موضوع دم کاری ندارم. حرفم سر خواب است. تازگی ها هر خوابی می بینم در واقعیت تعبیر می شود. حالا نمی دانم پیشی اف می خواهد بیاید چه رازی را به من بگوید ولی از همین حالا استرس گرفته ام!

طی جست و جویی که من در اینترنت گربه ها داشته ام به این نتیجه رسیدم که خواب ها به چند دسته تقسیم می شوند. عمده آن ها خواب هایی هستند که به خاطر افکارمان سراغمان می آیند. مثلا من در طول روز مدام فکر می کنم باید حتما به کپک کمک کنم تا پیشرفت کند و از آنجایی که کپک همیشه تنبل بازی در می آورد شب خواب می بینم دارم به کپک کمک می کنم ولی او تصمیم ندارد تکانی به خودش بدهد.

این دست از خواب ها کاملا قابل تشخیص اند. یعنی هر کس خودش متوجه می شود خوابی که دیده به خاطر افکارش بوده یا نه.

دسته دیگر آن هایی هستند که از بیداری خبر می دهند و واقعا تعبیر می شوند. البته برخی از خواب های این دسته را خودمان می توانیم تعبیر کنیم. یعنی آنقدر واضح هستند که حرفشان مشخص است. اما برخی از خواب های این دسته را نمی توانیم تعبیر کنیم و باید سراغ کسی برویم که علم تعبیر خواب دارد.

گربه ها وارد خواب ها هم شده اند!

حالا شاید برایتان جالب باشد که بدانید خیلی از انسان ها خواب گربه می بینند. یعنی دیدن گربه در خواب بین مردم خیلی رایج است. باور نمی کنید؟ در اینترنت جست و جو کنید و خواب های متداول را بخوانید.خب ما اینیم دیگر! همیشه و همه جا محبوب و در ذهن و قلب. چه در بیداری و چه در خواب!

نتیجه ماجرای کلانتر پفک و خواب هایی که می بینیم

خواب ها گاهی از واقعیت به ما خبر می دهند. گاهی هم خوابی که می بینیم به خاطر دغدغه های ذهنی مان است. دانستن در مورد خواب ها و اینکه فرایند خواب دیدن چیست خیلی جالب است. پیشنهاد می کنم مثل من کمی در این باره جست و جو کنید تا اطلاعاتتان بالا برود.در واقع پیشنهاد امروز کلانتر پفک جانتان این است: «در اینترنت چیزهای باحال را جست و جو کنید که اگر دارید در فضای مجازی وقت می گذرانید یک چیزی هم یاد گرفته باشید.»

اهمیت غذا خوردن

غذا خوردن یکی از آن مسائلی است که من در زندگی خیلی به آن اهمیت می‌دهم. چون همانطور که می‌دانید من به اصول زندگی سالم پایبند هستم و یکی از اصل‌ها برای داشتن چنین زندگی درستی تغذیه‌ی مناسب است. من کلاً با گربه‌ها و انسان‌هایی که به وعده‌های غذایی‌شان اهمیت نمی‌دهند مشکل دارم! بله، مشکل دارم. چرا؟ چون اهمیت ندادن به تغذیه مخصوصا صبحانه خوشمزه باعث می‌شود چیزهای دیگر هم به‌هم بریزد. مثلاً چی؟ مثلاً اعصاب! خود شما تا حالا چندبار شده بدون خوردن صبحانه از خانه بیرون زده باشید؟ حالا خودمانیم، بگویید، این‌بار را از دستتان دلخور نمی‌شوم. خب پس شده! حتماً در این روزها متوجه شده‌اید که چقدر بداخلاق می‌شوید و حوصله ندارید با اعضای خانواده‌تان حرف بزنید. حالا کاری ندارم که وقتی چشمتان به دوستانتان می‌افتد گل از گلتان می‌شکفد و بگو و بخند می‌کنید! خب اینکه صبح‌ها اینطوری می‌شویم دلیلش چیست؟ بدن برای شروع فعالیت در ابتدای صبح به انرژی و قند نیاز دارد برای همین شما وقتی معده‌تان را به امان خدا رها می‌کنید و هیچ قندی به آن نمی‌رسانید آن بیچاره گرسنه می‌ماند و گرسنگی، سیستم عصبی شما را به‌هم می‌ریزد. در صورتی که با خوردن صبحانه‌ای هرچند مختصر می‌توانید پرنشاط روزتان را شروع کنید.

سالاد سیب‌زمینی درست کنید

می‌گویند هر کسی که به غذا خیلی اهمیت می‌دهد دستپخت خوبی هم دارد. میان آدم‌ها را نمی‌دانم ولی میان گربه‌ها که واقعاً اینطور نیست. اما من از آن‌هایی هستم که نه تنها دستپخت خوبی دارم بلکه همیشه سعی می‌کنم مزه‌ها را با هم مخلوط کنم و طعمی جدید به وجود بیاورم. بله دیگر، من دست به آشپزی هستم. آن هم چه آشپزی معرکه‌ای! اما خب تا به حال حرفی نزده بودم چون صحبتش نشده بود. وای، همین الآن که دارم این‌ها را می‌نویسم دلم برای یک سالاد سیب‌زمینی و شوید معرکه با کمی سس ماهی تنگ شده است! یادم باشد شب که به خانه رفتم حتماً برای فردا صبحانه سالاد سیب‌زمینی درست کنم. خب حتماً الآن می‌گویید: «کلانتر جان، لطفاً دستور درست کردن این سالاد خوشمزه را به ما هم بدهید.» عزیزانم، سالادی که من درست می‌کنم با ذائقه‌ی گربه‌ها جور است برای همین شما اگر می‌خواهید آن را درست کنید باید به دستورات طبخ انسانی که در فضای مجازی هم وجود دارد توجه کنید. واقعاً یکی از مزایای فضای مجازی این است. دستور پخت هر غذایی را که بخواهید می‌توانید در آن پیدا کنید. خود من خیلی از غذاهایی را که اسمشان هم به گوشم نخورده بود با استفاده از دستورهای اینترنتی درست کردم. کجایند آن‌هایی که می‌گویند اینترنت خوب نیست؟ بفرمایید! این هم یک استفاد‌ه‌ی خیلی باارزش. من که به شخصه طرفدار اینترنت هستم چون مرا به خوراکی‌ها و طعم‌های محبوبم وصل کرده است!

یک نکته‌ی خوشمزه

حالا که بحث خوراکی شد بگذارید یک نکته‌ی خوشمزه بگویم. می‌دانستید خوردن یک وعده غذای تند در روز برای بدن مفید است؟ غذاهای تند تا 14 درصد خطر مرگ را کاهش می‌دهند اگر که مداوم مصرف شوند. این را گفتم که اگر عاشق فلفل هستید بدانید می‌توانید با خیال راحت و با انگیزه به فلفل‌خوردن ادامه بدهید!

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و صبحانه خوشمزه را فراموش نکنید

 داشتن تغذیه‌ی مناسب یک شعار برای سلامتی نیست. یک اصل برای حفظ سلامتی است. (عجب جمله‌ای گفتم!) خود من با کسانی که صبحانه نمی‌خورند مشکل دارم چون اعصاب ندارند و به محض اینکه حرفی بهشان بزنی جبهه می‌گیرند. من افرادی را دوست دارم که ابتدای صبح با نشاط و خوشرو هستند. راهش هم خیلی ساده است: صبحانه بخور تا با نشاط باشی. پیشنهاد می‌کنم همین امروز با اعضای خانواده یک برنامه‌ی خوب برای صبحانه‌تان بنویسید و به آن عمل کنید. خواهید دید که ابتدای صبح چقدر سر حال‌تر هستید و چقدر انگیزه برای روز تازه دارید.   خب ما حسابی سرگرم کار روی داستان گربه‌های فضایی هستیم. منظورم از ما، من و کپک است. امروز زیر سایه‌ی یک درخت نشسته بودیم و در حالی که باریکه‌های آفتاب از لا‌به‌لای برگ‌ها روی صورتمان می‌تابید قهوه‌ای خوشمزه می‌خوردیم و روی کاغذهایمان می‌نوشتیم و خط می‌زدیم و با هم حرف می‌زدیم تا به بهترین نتیجه برسیم.

در همین لحظه‌ها بود که دیدیم دو گربه‌ی شاد و شنگول دارند به سمت ما می‌آیند. وای که چه ترکیب محشری بود کنار هم قرار گرفتن سیاه و سفید! بله درست حدس زدید. آن‌ها غلطک و پشمک بودند. راستش از اینکه دیدم این دو این‌قدر با هم صمیمی شده‌اند که در کنار هم در محله می‌چرخند تعجب کردم اما خیلی هم خوشحال شدم.

غلطک و پشمک هر دوتایشان شال‌گردن دوستی شکل هم انداخته بودند. غلطک به شال‌گردن‌هایشان اشاره کرد و گفت: «ما خیلی دوستیم پفک.»

بعد نگاهی به کاغذها انداخت و گفت: «دارید چه کار می‌کنید؟ خدای من پفک، نکند داری برای رفتن به پایگاه درس می‌خوانی؟ پفک، می‌خواهی مرا تنها بگذاری؟ چرا زودتر به من خبر ندادی؟ نگو که همه‌چیز یک‌دفعه‌ای شد!»

گفتم: «غلطک صبر کن با هم برویم. تو که بریدی و تن من کردی! نه، ما داریم یک داستان می‌نویسیم.»

ایده‌های خوب غلطک و نکات ریز پشمک

چشم‌های پشمک درخشید و کمی جلوتر آمد و گفت: «داستان؟ اجازه دارم نگاهی به کاغذهایتان بیندازم؟»

گفتم: «البته که اجازه داری پشمک‌جان.» بعد کپک کاغذها را به دست پشمک داد.

غلطک ژستی خردمندانه به خودش گرفت و پرسید: «پشمک جان، داستان درباره‌ی چیست؟»

پشمک گفت: «این‌طور که من فهمیدم درباره‌ی یک گربه‌ی فضایی است. درست است؟»

غلطک فریاد زد: «وای، گربه‌ی فضایی!» بعد کاغذها را از پشمک گرفت و گفت: «من عاشق گربه‌ی فضایی‌ام و فکر می‌کنم پیشنهادهای خوبی برای داستانتان خواهم داشت.»

کپک گفت: «واقعاً؟ اگر این‌طور باشد که خیلی خوب است. پس بیایید و بنشینید و چهارتایی با هم صحبت کنیم.»

از حق نگذریم، پیشنهادهای غلطک عالی بود. اصلاً فکر نمی‌کردم چنین ایده‌هایی داشته باشد. و البته پشمک هم به نکته‌های خیلی ریز و مهمی اشاره کرد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که این‌طوری داستانمان بهتر خواهد شد. بله، همیشه همین‌طور است. مشورت کردن با دیگران می‌تواند منجر به نتیجه‌ای با کیفیت‌تر شود.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و مشورت کنید

همیشه وقتی قرار است کاری را انجام بدهید مشورت کنید. جمله‌ای معروف وجود دارد که می‌گوید هر سری یک فکری دارد. بنابراین وقتی با دیگران مشورت می‌کنید می‌توانید یک مسئله را از جنبه‌های متفات ببینید.

مشورت کنید و در نهایت با کنار هم قرار دادن همه‌ی نظرات و بررسی جوانب و با در نظر گرفتن صلاح کارتان بهترین تصمیم را بگیرید. مثل همین کاری که ما کردیم. ایده‌های غلطک و پشمک را کنار ایده‌های خودمان گذاشتیم و حالا بهترین داستان را درباره‌ی گربه‌ای فضایی خواهیم نوشت.

نمایشی به افتخار کپک

روزنوشته های کلانتر پفک | افراد مهم زندگی مان | کلانتر پفک

این روزها خبرهای خوبی به من می‌رسد. حتماً می‌پرسید: «چه خبری؟ خبرهایی سری از پایگاه است؟» نه عزیزانم، خبرها سری نیستند. به نظرم یکی از این خبرها مهم‌تر از آن دیگری است. برای همین آن مهم‌تره را دوم می‌گویم. می‌دانم که دلتان حسابی ضعف می‌رود که خبر را بدانید.

خبر دوم این است که اخبار هواشناسی گفت یک جبهه‌ی هوای سرد آخر هفته به کشور می‌آید. چی شد؟ چرا قیافه‌هایتان وا رفت؟ به نظر من که این خبر خیلی خوب است. هر گربه‌ای کل پاییز را گوش به زنگ است که بفهمد کی یک جبهه‌ی تازه وارد کشور می‌شود. آخر ما عاشق باران هستیم. اصلاً هم با خیس‌شدن مشکلی نداریم. این‌ها حرف‌هایی است که آدم‌ها برایمان در‌آورده‌اند.

خلاصه که من دیشب در فکر این خبر خوب بارانی بودم که یک ایمیل تازه به دستم رسید. از دکتر موریس؟ نه، از کپک. بله بله می‌دانم که از شنیدن اسم کپک حسابی ذوق کردید و می‌گویید دلتان برایش تنگ شده. خب راستش را بخواهید دل من هم خیلی خیلی برایش تنگ شده. واقعاً که جای خالی او در محله کاملاً مشهود است.

خلاصه که کپک گفت برای یک تعطیلات چند روزه به اینجا برمی‌گردد. خدا می‌داند چقدر حرف باید با هم بزنیم. پس بدانید که من این آخر هفته حسابی مشغول مهمان‌داری و گپ‌و‌گفت صمیمانه خواهم بود.

راستش حالا دارم فکر می‌کنم چقدر خوب می‌شد اگر آخر هفته بارانی ملایم می‌بارید و من و کپک با هم قدم‌زنان در پارک صحبت می‌کردیم. می‌بینید؟ تجربه‌ی چنین لحظه‌ای اگر خوشبختی محض نیست پس چیست؟

خلاصه که داشتم لیستی از کارهایی که باید با کپک انجام بدهیم تهیه می‌کردم که سر و کله‌ی غلطک پیدا شد. همان شال گردنی را که پشمک برایش بافته است دور گردنش انداخته بود و شاد و شنگول به سمتم می‌آمد. از همان فاصله‌ی دور میو‌میوی شادی کرد و گفت: «ببین پفک، من فکر کردم خیلی خوب است اگر یک نمایش داشته باشیم. نمایش هم درباره‌ی گربه‌ای است که به پایگاه فضایی رفته اما آنجا برایش مشکلاتی پیش می‌آید. می‌دانی چه می‌گویم؟ می‌خواهم نمایشمان طنز باشد و کپک را حسابی بخندانیم.»

جمله‌اش که تمام شد دیگر کنارم رسیده بود. گفتم: «فکر خوبی است اما چه کسی قرار است نقش آن گربه را بازی کند؟»

– خب معلوم است. خودت. به هر حال تو هم قرار است به زودی به پایگاه بروی. به نظرم تو بهترین گزینه هستی.

بعد درباره‌ی نمایش با هم حسابی صحبت کردیم. به غلطک گفته بودم می‌خواهم برای ورود کپک به محله برنامه‌ای تدارک ببینم و از او خواسته بودم هر پیشنهادی به ذهنش می‌رسد مطرح کند. به نظرم پیشنهاد نمایش خیلی خوب بود.

افراد مهم زندگی

وقتی با غلطک برنامه‌ها را هماهنگ می‌کردیم داشتم به یک نکته‌ی مهم و باارزش فکر می‌کردم. روزی که کپک داشت به پایگاه می‌رفت خیلی ناراحت بودم. خب ما سال‌هاست که در محله با هم زندگی می‌کنیم و دیدن جای خالی او برایم سخت بود. راستش آن روزها گاهی حسابی کلافه می‌شدم اما سعی می‌کردم سرم را به کار کلانتری گرم کنم و به نبودن کپک فکر نکنم.

همان روزهای اول رفتن کپک بود که فهمیدم در زندگیمان افرادی وجود دارند که بودنشان خیلی خیلی مهم است حتی اگر متوجه نباشیم و فقط زمانی که از ما دور می‌شوند قدرشان را می‌دانیم.

از دیشب که ایمیل کپک به دستم رسید حسابی خوشحالم. احساس می‌کنم به پاس اینکه متوجه شدم افراد زندگیم چقدر برایم باارزش هستند فرصتی دوباره به من داد شد تا باز هم چند روزی را با کپک بگذرانم. حالا شاید بگویید: «کلانتر چقدر احساسی شدید؟» دوستانم، من همیشه گربه‌ای احساسی بوده‌ام اما خب اجازه نداده‌ام احساساتم بر منطقم غلبه کند.

خلاصه که قدر افراد مهم زندگیتان را بدانید. قبل از اینکه جایشان خالی شود.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و افراد مهم زندگی مان

در زندگی همه‌ی ما افرادی مهم وجود دارند. آن‌هایی که همیشه کنارمان هستند و برای همین هیچ‌وقت جای خالیشان را حس نکرده‌ایم. گاهی یادمان می‌رود این افراد را چقدر دوست داریم تا وقتی که جای خالیشان را احساس می‌کنیم.

مثلاً ممکن است دوستی داشته باشیم که بعد از سال‌ها مدرسه‌اش را عوض کند و به مدرسه‌ای بسیار دورتر برود و دیگر او را نبینیم. واقعیت این است که ما نمی‌توانیم جلوی رفتن‌ها و نبودن‌ها را بگیریم اما تا وقتی که این افراد کنارمان هستند می‌توانیم از حضورشان لذت ببریم و با آن‌ها احساس خوشبختی کنیم و قدرشان را بدانیم.

روزنوشته های کلانتر پفک | به دکتر بروید | کلانتر پفک

خودتان و دیگران را از زندگی نیندازید

این روزها باید حسابی موظب خودمان باشیم. چون هوا سرد شده است و سرماخوردگی‌ها شروع می‌شوند. شاید بگویید: «ای بابا، کلانتر هوا که تازه خنک شده. ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم.» نه عزیزانم، بحث بید و باد و این حرف‌ها نیست. سرما با کسی شوخی ندارد.

اتفاقاً سرماخوردگی بیشتر سراغ آن‌هایی می‌رود که می‌گویند هوا خیلی هم خوب است و ما سرما نمی‌خوریم. چون جناب سرماخوردگی به غرورشان برمی‌خورد که ایشان را دست کم می‌گیرید و برای اینکه نشانتان دهد همیشه کاری را که دوست دارد انجام می‌دهد سراغتان می‌آید!

حالا این قسمتش را که شوخی کردم. اما واقعاً آن‌هایی که فکر می‌کنند سرما نمی‌خورند بیشتر در معرضش هستند. چون آن را از خودشان دور می‌بینند. احتمالاً این افراد همان‌هایی هستند که تابستان‌ها از حمام می‌آیند و جلوی کولر می‌ایستند!

حتماً غلطک را به عنوان فردی که اصلاً هم سوسول نیست قبول دارید. خب، غلطک این روزها سرما خورده و بدجوری گرفتار دارو و استراحت شده. حالا مشکل کار اینجاست که من هر غروب می‌روم به او سر می‌زنم و می‌گویم «غلطک جان بلند شو برویم دکتر» اما گوشش بدهکار نیست. می‌گوید «دارو می‌خورم و خوب می‌شوم.»

امروز ظهر که سرم خلوت‌تر شد دوباره به عیادتش رفتم و این‌بار گفتم: «نمی‌دانم چرا اینقدر با دکتر رفتن مخالفی. می‌دانی وقتی دکتر نمی‌روی چقدر اتفاق‌های بد می‌افتد؟»

این حرف را که زدم سرش را از زیر پتو بیرون کشید و گفت: «اتفاقات بد؟»

گفتم: «بله. اول اینکه مجبوری دوره‌ی درمانی سه‌روزه را ده‌روزه بگذرانی و در این مدت بی‌دلیل اذیت شوی. دوم اینکه بدنت مدام در تلاش برای شکست‌دادن بیماری است و همین آن را ضعیف‌تر می‌کند. تازه معلوم نیست آخرش هم بیماری کامل از بدنت خارج شود یا نه. سوم اینکه هم خودت و هم اطرافیانت را از کار و زندگی می‌اندازی.

به خودت نگاه کن. اگر همان روز اول به دکتر رفته بودی حالا کاملاً خوب شده بودی. اما هنوز بعد از چهار روز بیماریت ادامه دارد و احتمالاً باید تا آخر هفته به این وضعیت ادامه بدهی. خب حساب کن ببین چه برنامه‌ها و کارهایی برای این هفته داشتی که باید انجام می‌دادی و هنوز نتوانستی سراغشان بروی؟»

حالا شاید بگویید «کلانتر، شما رفته بودید عیادت بیمار یا نصیحت بیمار؟» نه عزیزانم، من هم می‌دانم وقتی کسی حال روحی یا جسمی مناسبی ندارد نباید پند و اندرز به او داد. اما چون مادر غلطک از من خواسته بود کاری کنم تا او بلند شود و به دکتر برود من این حرف‌ها را زدم. هرچند اتفاقاً جایش هم همین لحظه‌ها بود. وقتی سرما خوردگیش خوب می‌شد که دیگر این حرف‌ها به دردش نمی‌خورد.

خلاصه این را گفتم که بگویم اول از همه مواظب خودتان باشید که بیمار نشوید و دوم اینکه اگر بیمار شدید سریعاً به پزشک مراجعه کنید. نه بیخودی خودتان را بیش از حد درگیر سختی‌های مریضی کنید و نه برنامه‌های خودتان و دیگران را به‌هم بریزید.

عه، انگار غلطک است. بله، خودش است. دارد با مادرش می‌رود به سر خیابان. انگار راضی شد به دکتر برود. خب خوشحالم یک‌بار دیگر توانسم کمکی به جوامع گربوی بکنم. بروم ببینم کمک لازم دارند یا نه.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و به دکتر بروید

نمی‌دانم این ایده دقیقاً از کجا می‌آید که برخی از افراد وقتی مریض می‌شوند دکتر نمی روند. سریع بر‌می‌دارند قرص می‌خورند و یک سرما‌خوردگی سه‌روزه‌ی ناقابل را دو هفته دنبال خودشان می‌کشند و آخرش هم معلوم نیست ویروس از بدنشان خارج شده یا همچنان اثراتی از آن باقی مانده!

عزیزانم، اگر در چنین وضعیتی دکتر نمی‌روید پس کی می‌خواهید بروید؟ وقتی سرما خوردید زود به دکتر مراجعه کنید تا الکی درد و سختی بیماری را تحمل نکنید. بگذارید حالتان زود خوب شود تا دوباره بتوانید به زندگی روزمره‌تان برگردید. تازه، اینطوری اعضای خانواده را هم اسیر خودتان نمی‌کنید و آن بنده‌های خدا هم به زندگی‌شان می‌رسند. از من به شما گفتن بود!

پارتی بازی یا توانایی؟

امروز صبح گفت‌و‌گوی دو دانش‌آموز را شنیدم که معلوم بود دوستان صمیمی هستند. یکی از آن‌ها کتاب به‌دست بود و دیگری داشت به او اعتراض می‌کرد که: «ول بابا! این‌همه خوندیم چی شد؟ فکر کردی قراره چی بشه؟ خوش باش.»

معلوم بود این گفت‌و‌گو چند دقیقه‌ای هست که شروع شده چون دوستش با حالتی کلافه و ناراحت از اینکه مدام تمرکزش به‌هم می‌ریزد گفت: «درس نخونی می‌خوای چی کار کنی؟»

– نه تو واقعاً فکر می‌کنی درس بخونی به کار و شغلی می‌رسی؟ بابا الآن پارتی‌بازیه. پارتی داشته باش برو سر کار. تو مثه اینکه توو این جامعه نیستی. از مریخ اومدی؟!

دوستش که معلوم بود می‌خواهد به این گفت‌و‌گو خاتمه بدهید خیلی کوتاه گفت: «ولی من اینطوری فکر نمی‌کنم.»

دوست معترض کمی ساکت ماند و احتمالاً دوباره شروع به غر زدن کرد. چون دیگر از دایره‌ی شنوایی من خارج شده بودند و نمی‌توانستم بدانم ادامه‌ی گفت‌و‌گوها به کجا کشید. فقط امیدوارم آن دوست کتاب به‌دست توانسته باشد درسش را مرور کند!

راستش این گفت‌و‌گو مرا به فکر فرو برد. دیدم که متأسفانه وضعیت جامعه‌ی انسانی شما اینگونه است. خب در جوامع گربوی چنین چیزی وجود ندارد. یعنی هرکس با توجه به استعداد و توانایی‌ها و مهارت‌هایی که دارد در شغلی قرار می‌گیرد و پارتی‌بازی وجود ندارد.

گفتم شاید شما هم در ذهنتان با این موضوع درگیر باشید. آیا اصلاً باید درس خواند؟ آیا با درس خواندن است که می‌شود کار کرد؟ یا در نهایت به قول آن دوستمان هر فرد بی‌کفایتی، صرف داشتن پارتی، می‌تواند شغلی را از آن خود کند؟

مهارتی کسب کنید که هرکسی ندارد

عزیزانم، من نمی‌توانم حقیقت را از شما پنهان کنم. یعنی نمی‌توانم بگویم اصلاً و ابداً اینطور نیست و در جامعه‌ی شما مثل جامعه‌ی ما هیچ پارتی‌بازی‌ای وجود ندارد و هرکس بر اساس مهارت و توانایی سر کاری قرار گرفته است.

نه، من ترجیح می‌دهم شما کمی ناراحت بشوید اما حقیقت را بدانید. بله حقیقت این است که پارتی‌بازی وجود دارد. اما این به این معناست که همه‌ی تلاش‌های ما بیهوده است؟

خب اگر با خودمان صادق باشیم می‌بینیم که اصلاً هم اینجوری نیست. در کنار شغل‌هایی که وجود دارند که می‌شود با پارتی در آن‌ها قرار گرفت شغل‌ها و حرفه‌هایی هم وجود دارند که شما باید در آن‌ها توانمند باشید.

مثلا همین شغل کلانتری. فرض بگیریم که در دنیای گربه‌ها هم پارتی‌بازی وجود داشت و من می‌توانستم غلطک را به جای خودم کلانتر کنم. خب بعد از گذشتن مدت زمانی کوتاه اوضاع محله به‌هم می‌ریخت چون غلطک توانایی لازم برای کلانتری را ندارد. در نهایت چه می‌شود؟ مجبوریم از گربه‌هایی توانمند که تحصیلات عالیه در زمینه‌ی کلانتری کسب کرده‌اند دعوت به کار کنیم.

خب این مثالی ساده بود که ببینید همیشه هم اینطور نیست که افرادی که پارتی داشته باشند بتوانند سر کار بروند و افراد توانمندی که پارتی ندارند بی‌کار بمانند. اما نکته‌اش همینجاست. شما باید مهارتی کسب کنید که هرکسی نداشته باشد. یعنی در رشته و تخصص خودتان اینقدر قوی و توانمند باشید که نشود به جای شما از یک فرد معمولی استفاده کرد.

به کار او نیاز دارند

اگر به اطرافتان توجه کنید افرادی را می‌بینید که درباره‌شان این جمله شنیده می‌شود: «نمی‌خوان از دستش بدن. به کارش نیاز دارن.»

این جمله می‌گوید آن فرد اینقدر در زمینه‌ی کاری خودش توانمند است که هیچ‌کسی نمی‌تواند بیاید و جایش را بگیرد. اینجا هم منظور از هیچ‌کس افرادی است که توانایی آن رشته را ندارند و صرفاً با معرفی و پارتی می‌خواهند وارد کار شوند.

این‌ها را گفتم که با خیال راحت درستان را بخوانید و خودتان را در زمینه‌ای که به آن علاقه دارید توانمند کنید و بدانید برای افراد توانمند و بااستعداد کار وجود دارد.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و پارتی‌بازی یا توانایی

حتماً برای یک‌بار هم که شده با خودتان فکر کرده‌اید درس خواندن چه فایده‌ای دارد وقتی در نهایت افراد با پارتی سر کار می‌روند. در واقع فکر کرده‌اید کسب توانایی و مهارت در چنین شرایطی بی‌ارزش است.

اما کلانتر پفک به شما می‌گوید اصلاً هم اینطوری نیست! اگر فردی در زمینه‌ی تخصصی خودش بسیار توانمند باشد همیشه به کار او نیاز است. خب هیچ‌وقت یک کار کاملاً تخصصی را فردی بی‌تخصص نمی‌تواند انجام بدهد.

یعنی اگر با زور پارتی هم کسی را وارد کاری کنند بعد از چند وقت مجبور است از آن کار کناره‌گیری کند. چون نمی‌تواند در آن سیستم کاری را پیش ببرد.

روزنوشته های کلانتر پفک |  غلطک و شال گردن دوستی | کلانتر پفک

غلطک و شال گردن دوستی

گفته بودم که روزهای پاییزی ذهن مرا حسابی باز می‌کنند؟ بله، گفته بودم. نمی‌دانم چه چیزی در هوای دلچسب پاییز وجود دارد که باعث می‌شود ذهن خلاق شود.

خلاصه که امروز در هوای دوست‌داشتنی پاییزی نشسته بودم و از خنکی اندک لذت می‌بردم که با خودم گفتم: «کلانتر، در زندگی چیزهای باارزشی وجود دارد که به بودنشان عادت می‌کنیم و برای همین کم‌کم دیگر به چشممان نمی‌آیند.»

اینکه این فکر از کجا به ذهنم رسید به هوای پاییزی برمی‌گردد. برای همین نپرسید این فکر از کجا آمد.

بعد یک دفعه چشمم به غلطک افتاد. داشت جست و خیز کنان در پیاده‌روی آن سوی خیابان می‌دوید. یک شال گردن رنگارنگ هم گردنش انداخته بود. مرا که دید سرعتش را بیشتر کرد و به طرفم آمد. حسابی شاد و خندان بود و گفت: «ببین امروز چه تیپی زدم پفک. این شال گردن خیلی به من می‌آید، درست است؟»

گفتم: «البته که خیلی به تو می‌آید. اما هنوز که هوا برفی نشده. چرا شال گردن انداخته‌ای؟» گفت: «آخر قضیه‌ی این شال گردن فرق دارد. نمی‌توانستم تا زمستان صبر کنم. می‌خواستم برای چند ساعت هم که شده گردنم بیندازم.»

گفتم: «پس ماجرا جالب شد. قضیه‌ی آن چیست؟»

غلطک همانطور که در دنیای شاد خودش سیر می‌کرد گفت: «این را یک دوست به من هدیه داده.»

با تعجب گفتم: «چه عالی. اما کدام دوست؟»

لبخندی سرخوشانه زد و گفت: «دوست عزیز و جدیدم، پشمک.»

راستش حسابی تعجب کردم و البته خیلی هم خوشحال شدم. گفتم: «پس تو با پشمک دوست شدی؟»

شال گردن دوستی

غلطک گفت: «بله دوست شدم. و خیلی هم پشیمان شدم که آن فکرهای نادرست را درباره‌اش کردم.»

بعد ادامه داد: «پشمک یک بافتنی‌باف ماهر است. امروز این شال گردن را به من هدیه داد و گفت روزهایی که روی سقف ماشین‌ها می‌نشستم به همه‌ی گربه‌های محله خوب دقت می‌کردم. می‌خواستم بدانم به پوست هر کدام چه رنگ شال گردنی می‌آید. راستش می‌خواهم برای همه‌ی گربه‌های محله شال گردن ببافم. این هم به پاس مهربانی شماست که مرا در این محله پذیرفتید. بعد هم شال گردن را دور گردنم انداخت و گفت اسمش شال گردن دوستی است. امیدوارم همیشه با هم دوست بمانیم.»

غلطک همچنان که جست و خیز می‌کرد گفت: «باید بروم و به گربه‌های دیگر هم نشانش بدهم. باید به همه بگویم من یک دوست صمیمی تازه پیدا کرده‌ام که مرا دوست دارد و برایم شال گردن بافته است.»

و رفت. وقتی داشتم رفتنش را تماشا می‌کردم متوجه شدم لبخند بزرگی زده‌ام. راستش از اینکه این دو گربه با هم دوست شده بودند خوشحال شدم. یادتان هست که غلطک آن اوایل می‌خواست حال پشمک را بگیرد؟ بعد به خودم گفتم «دوستی هم از آن چیزهایی است که در زندگی‌مان وجود دارد اما کم‌کم به بودنش عادت می‌کنیم و فراموش می‌کنیم چه گوهر باارزشی داریم.»

به دوستتان هدیه بدهید

راستی شما چند تا دوست صمیمی دارید؟ برای ارتباط‌هایتان چه کارهایی انجام داده‌اید؟ اصلاً همین آخر هفته دست به کار شوید و هدیه‌ای باارزش برای دوستتان درست کنید. لازم نیست هزینه کنید. ببینید خودتان چه می‌توانید درست کنید. تازه، ارزش یک هدیه‌ی کارِ دست در یک رابطه‌ی دوستانه خیلی بیشتر از ارزش هدیه‌ای است که فقط با پول تهیه کرده باشید.

خب انگار پاییز دل‌ها را به‌هم نزدیک‌تر می‌کند!

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و غلطک و شال گردن دوستی

در زندگی همه‌ی ما نعمت‌هایی وجود دارد که گاهی از وجودشان غافل می‌شویم. یعنی چون همیشه وجود دارند دیگر به چشممان نمی‌آیند و البته باید مواظب باشیم این اتفاق نیفتد.

یکی از داشته‌های باارزش زندگیمان دوست‌ها و دوستی‌هاست. در اولین فرصت دست به کار شوید و یک کار دست زیبا به دوستتان هدیه بدهید و به یادش بیاورید چقدر از اینکه با هم هستید خوشحالید.

پس این فکرها را از ذهنتان دور کنید و همه‌ی انرژی‌تان را بگذارید روی این موضوع که هرچه بیشتر در زمینه‌ی مورد علاقه‌ی خودتان مهارت به دست بیاورید.

روزنوشته های کلانتر پفک | هر چیزی به جای خودش | کلانتر پفک

هر چیزی به جای خودش

امروز در ساعت استراحت و چای و بیسکوییتم داشتم چند تا مقاله را که دیشب دانلود کرده بودم می‌خواندم. مقاله‌ها درباره‌ی نظریات زمان بودند و واقعاً جالب و شگفت‌انگیز. زمان، مقوله‌ای است که این روزها حداقل یک‌بار در روز به آن فکر می‌کنیم. آن‌هم وقتی که سر کلاس نشسته‌ایم و به ساعت نگاه می‌کنیم و می‌گوییم «چرا نمی‌گذرد؟!»

خب راستش این موضوع برای خود من هم پیش آمده. برخی روزها دلم می‌خواسته زمان بگذرد که بروم خانه و بخوابم. نه اینکه شغلم را دوست نداشته باشم، دارم، اما آنقدر خسته بوده‌ام که فقط خواب می‌خواستم.

اگر اهل فیزیک و نظریات انیشتین باشید به احتمال زیاد به نظریه‌ی نسبیت انیشتین آشنایی دارید. این نظریه می‌گوید چیزی به اسم گذشته و حال و آینده وجود ندارد. در واقع می‌گوید ما سه زمان نداریم. همه‌چیز در یک زمان اتفاق می‌افتد و همه‌چیز همین حالاست. می‌بینید؟ این نظریه خیلی بحث‌برانگیز و جذاب است و ذهن را حسابی به خودش مشغول می‌کند.

شما درباره‌ی زمان چه فکر می‌کنید؟ با انیشتین موافقید و یا شاید اصلاً نظریه و حرفی تازه دارید؟ برایم از نظراتتان راجع به زمان بگویید. دوست دارم با افکارتان بیشتر آشنا شوم.

میانه‌رو باشید

حالا شاید بگویید: «کلانتر، نه به اینکه دیروز داشتید با ما شوخی می‌کردید نه به اینکه امروز دارید درباره‌ی مباحث سنگین فیزیک و نظریات زمان صحبت می‌کنید.»

عزیزانم، گربه‌ای‌زاد و آدمی‌زاد باید میانه‌رو باشد و روش زندگی من دقیقاً همین است. نه لازم است کلاً فرهیخته باشید و یک‌سره سرتان توی کتاب و درس و تحقیق باشد نه درست است که کلاً بی‌خیال و بی‌برنامه و بی‌هدف باشید و مدل «هرچه پیش آید خوش آید» زندگی کنید. هرچیزی به جای خودش.

بله، این نکته خیلی مهم است و می‌تواند نکته‌ی محوری روزنوشته‌ی امروز باشد: هر چیز به جای خودش. در زندگی هیچ‌چیز را قربانی چیز دیگر نکنید. به جایش مطالعه کنید و به جایش هم تفریح و استراحت کنید.

واقعیت این است که انسان‌ها و گربه‌ها ذاتاً میانه‌رو هستند. احتمال قوی بدهید هر گربه و هر انسانی که در همه‌ی شرایط دارد خودش را فرهیخته نشان می‌دهد و یا همیشه خودش را سرخوش و بی‌خیال نشان می‌دهد دارد برایتان نقش بازی می‌کند. چون چنین چیزی با ذات ما تضاد دارد. مگر اینکه خصوصیاتی را در خودش سرکوب کرده باشد که آن دیگر یک بحث روانشناسی است.

چی؟ دوست دارید درباره‌ی این موضوع بدانید؟ خب امروز دیگر نمی‌شود صحبت کرد چون بحثش مفصل است. شماها هم خسته هستید و بعد از استراحتی کوچک باید به کارهای مدرسه‌تان برسید. پس سر فرصت با هم درباره‌اش صحبت می‌کنیم.

نه، نه، یادم نمی‌رود. اصلاً اینجا گوشه‌ی دفترم یادداشت می‌کنم «سرکوب کردن خصوصیات و نقش بازی کردن.» خب این کلیدعبارت باعث می‌شود یادم بماند درباره‌ی این موضوع صحبت کنم. خوب است؟

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و هر چیزی به جای خودش

در زندگی همیشه میانه‌رو باشید. نه از آن طرف بوم بیفتید و خیلی فرهیخته‌بازی از خودتان درآورید، نه از این طرف بیفتید و کلاً بی‌خیال و «باری به هر جهت» باشید. انسان و گربه‌ای که شخصیتی میانه‌رو دارد طبیعی و نرمال است.

درباره‌ی نظریات زمان هم مطالعه کنید و اطلاعاتی هرچند مختصر به دست بیاورید. خوب است که همیشه موضوعی در ذهن داشته باشید که به شما کمک کند فراتر از روزمرگی‌هایتان بیندیشید.

روزنوشته های کلانتر پفک | کلانتر به پایگاه فضایی می رود | کلانتر پفک

کلانتر به پایگاه فضایی می رود

می‌دانم با خواندن تیتر روزنوشته‌ی امروز ضربان قلبتان تند شد. می‌دانم که می‌گویید قرار بود قبل از اینکه بروم خبرتان کنم. ولی خب همه‌چیز یک‌دفعه‌ای شد. بله بله، حق با شماست. خودم گفتم که من گربه‌ای بابرنامه هستم و همه‌ی کارهایی را که باید انجام بدهم از قبل مشخص می‌کنم. اما این را هم گفته بودم که گاهی بعضی برنامه‌ها یک‌دفعه‌ای پیش می‌آیند و کاری نمی‌شود کرد.

آسمان هم امروز چه گرفته است! انگار او هم از رفتن من ناراحت است. خورشید از صبح تا حالا پشت ابر است. عه عه عه! انگار خورشید حرفم را شنید. همین که این را گفتم از پشت ابر آفتابی شد. انگار خورشید به خودش زحمت داده از پشت ابر بیرون بیاید و بگوید «کلانتر پفک، کمتر سر به سر این نوجوان‌های طفلی بگذار!»

حالا اخم‌هایتان را باز کنید

خب دیگر. اخم‌هایتان را باز کنید. من فقط شوخی کردم. دیدم شما روی این پایگاه‌رفتن من خیلی حساس شده‌اید گفتم کمی سر به سرتان بگذارم وگرنه همانطور که خودتان هم گفتید من بدون برنامه کاری را انجام نمی‌دهم. آن هم کاری مهم مثل رفتن به پایگاه. البته که از مدتی قبل به شما خبر می‌دهم.

می‌بینم که بعضی‌هایتان از اخم درآمده‌اید ولی به جایش یکی از ابروهایتان را بالا انداخته‌اید. عصبانی شدید؟ یک شوخی ساده بود دیگر! خب حتماً بعضی‌هایتان اعتراض می‌کنید که «کلانتر شما الگوی ما هستید. برای چه از این شوخی‌ها می کنید؟» ای بابا، دوستانم چقدر سخت می‌گیرید. بی‌خیال!

خب البته این را هم بگویم من هم به حد و مرز شوخی‌کردن اعتقاد دارم. یعنی نمی‌شود با هر چیز و هر موقعیتی شوخی کرد و خندید.

مثلاً شوخی‌هایی که باعث شود شخصیت کسی زیر سؤال برود، دل کسی بشکند یا کسی گریه‌اش بگیرد دیگر شوخی نیست، بی‌ادبی است. ولی با شوخی من که هیچ کدام از این اتفاق‌ها نیفتاد. افتاد؟

شوخی، ترفندی برای داشتن ارتباط بهتر

جالب است بدانید یکی از ترفندهای مؤثر برای ایجاد کردن ارتباط محکم‌تر، شوخی‌کردن است. مثلاً شما وقتی در یک جمعی می‌خواهید مطلبی علمی ارائه بدهید می‌توانید کمی طنز و شوخی را چاشنی صحبت‌هایتان کنید.

این باعث می‌شود شنوندگان با شما راحت‌تر ارتباط بگیرند و نظراتشان را آزادانه‌تر با شما در میان بگذارند. همچنین با این کار شما در نظر آن‌ها با اعتماد به نفس جلوه می‌کنید.

پس اگر کنفرانسی برای کلاس آماده کردید می‌توانید یک شوخی بامزه هم به آن اضافه کنید. فقط حواستان باشد چهارچوب‌های کلاس را رعایت کنید و به شخصیت کسی هم توهین نکنید.

این نکته را به یاد داشته باشید شوخی‌کردن استفاده‌کردن از کلمات زشت و فحش‌دادن نیست. شوخی‌کردن یک مهارت است و در آن شما در نهایت ادب و احترام می‌توانید دیگران را به خنده بیندازید.

خب حالا اگر موضوع برایتان جالب شده و دلتان می‌خواهد یک فرد شوخ باشید لازم است مقاله‌هایی را بخوانید و تمریناتی انجام دهید. برای شروع می‌توانید سری به وب‌سایت‌ها بزنید.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و کلانتر به پایگاه فضایی می‌رود

شوخی‌کردن کلیدی طلایی است برای ارتباط برقرار کردن با افراد دیگر خصوصاً در جمع‌هایی که اعضا خیلی با هم راحت نیستند. با شوخی‌کردن می‌توانید به قول معروف یخ جمع را آب کنید. فقط یادتان باشد موقعیت و افراد را در نظر بگیرید و متناسب با این موارد شوخی کنید.

درک اینکه هر شوخی‌ای برای چه جایی است نیاز به تیزهوشی دارد که می‌توانید کم‌کم به این تیزهوشی برسید. من هم فعلاً همین‌جا هستم؛ خیالتان راحت!

روزنوشته های کلانتر پفک | کلانتر پفک | کمک کردن را فراموش نکنید

کمک کردن را فراموش نکنید

سلام به همه‌ی دوستان عزیزم که این چند روز دلتنگ من بوده‌اند. می‌دانم همین ابتدا می‌خواهید بدانید چرا هفته‌ی پیش یک روز کمتر برایتان روزنوشته نوشتم. می‌دانم که حتی برخی‌هایتان منتظر بودید تا شاید آخر هفته بیایم و چیزی بنویسم. ولی خب عزیزانم من هم مثل شما هستم. گاهی برنامه‌ای از پیش مشخص‌نشده برایم پیش می‌آید و نمی‌توانم با نوشته‌هایم کنارتان باشم.

از این حرف‌ها بگذریم. مهم این است که من حالا اینجا هستم. البته حرف‌هایتان به گوشم رسید که گفتید «حتماً کلانتر بی‌خبر به پایگاه رفته‌اند.»

عزیزانم، من هیچ‌وقت شما را بی‌خبر نمی‌گذارم و بروم. مطمئن باشید پیش از رفتن به پایگاه به شما خبر می‌دهم. اصلاً این ماجرای پایگاه‌رفتن من چه دنباله‌دار شد! من اگر روزی دیر بهتان سر بزنم هم فکر می‌کنید حتماً به پایگاه رفته‌ام.

اصلاً نکته‌ای که امروز می‌خواهم بگویم همین است. من همیشه در زندگی‌ام گربه‌ای منظم بوده و هستم. با نظم است که می‌رسم این همه فعالیت داشته باشم. و طبیعتاً گربه‌ای که اینقدر منظم است از بی‌نظمی و بی‌برنامه ‌بودن متنفر است. بله، بی‌برنامه بودن واقعاً مرا کلافه می‌کند.

مثلاً اگر یک‌دفعه بیایند و بگوید «بلند شو برویم فلان جا» یا «بیا فلان همایش را شرکت کنیم» من مخالفت می‌کنم. نه اینکه بگویم تفریح‌کردن یا شرکت در یک همایش خوب نیست، خیلی هم خوب است اما به شرطی که برنامه‌اش را از قبل چیده باشم. وگرنه همه‌ی برنامه‌های دیگرم به‌هم می ریزد.

اسباب‌کشی یکی از گربه‌های محله

حالا شاید با خودتان بگویید «اگر اینطور است چطور می‌گویید هفته‌ی پیش دنبال یک برنامه‌ی از پیش تعیین‌نشده رفته‌اید؟» خب گربه‌ها هم مثل آدم‌ها هستند. گاهی ناگزیر می‌شوند کاری را بر خلاف برنامه‌هایشان انجام بدهند. به هر حال پای یک مسئله‌ی گربوی (مثل مسئله‌ی انسانی) در میان بود و نمی‌توانستم بی‌خیال انجام‌دادن آن کار شوم.

اصلاً همین بُعد گربوی بود که ته دلم را آرام می‌کرد و به خودم می‌گفتم: «اشکالی ندارد پفک. اگر کمی هم برنامه‌هایت جا به جا شده و به‌هم ریخته حداقلش این است که به گربه‌ای دیگر کمک کرده‌ای.» به هر حال من هم عاطفه دارم. نمی‌توانم درخواست هم‌نوعم را برای کمک نادیده بگیرم.

حالا حتماً برایتان سؤال شده که این موقعیت اضطراری چه بوده؟ خب یکی از گربه‌های محله اسباب‌کشی داشت. او بعد از کلی کار کردن آمد پیش من و گفت: «کلانتر جان، من دیگر خسته شدم اینقدر اسباب‌ها را جا به ‌جا کردم. دیگر دندان‌هایم نا ندارند وسایل را بکشم و به خانه‌ی جدید ببرم. شما می‌فرمایید چه کار کنم؟»

گفتم: «دوست مهربانم، کلانتر یک محله فقط که آمار نمی‌گیرد. به گربه‌ها و انسان‌های محله هم کمک می‌کند. من برای کمک‌رسانی آماده‌ام.»

البته آن دوست مهربان کمی معذب بود که من با این موقعیت اجتماعی کمکش کنم اما واقعاً به کمک نیاز داشت. من هم وقت را از دست ندادم و رفتم.

خلاصه این شد که من نتوانستم درست و حسابی بیایم و برایتان بنویسم. اما حالا دیگر خیالتان راحت است که من هیچ‌جا نرفته‌ام. بله عزیزانم، کلانتر پفک اینجاست و همچنان برایتان از تجربه‌هایش می‌نویسد.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و کمک کردن را فراموش نکنید

درست است که همه‌ی گربه‌ها و انسان‌های منظم دوست دارند زندگی‌شان را بر اساس برنامه‌هایشان پیش ببرند ولی گاهی نیاز است نظم زندگی خودمان را کمی برهم بزنیم تا به یک دوست و هم‌نوع کمک کنیم.

خود من جزو آن دست از گربه‌هایی هستم که بی‌نظمی  کلافه‌ام می‌کند و همیشه از چند روز قبل برنامه‌ی روزهای آینده‌ام را می‌دانم. اما در عین حال همه‌ی ما عاطفه هم داریم.

پس در کنار در اولویت قرار دادن خودتان و کارهایتان، دیگران را هم مدنظر قرار بدهید و اگر کمکی از دستتان بر‌می‌آید برنامه‌هایتان را جا به جا کنید تا بتوانید به آن افراد کمک کنید.

روزنوشته های کلانتر پفک؛ انگیزه ‌ها را پیدا کنید

انگیزه ‌ها را پیدا کنید

به‌به، به‌به، یک چهارشنبه‌ی دیگر هم از راه رسید. چهارشنبه‌ها بوی خوش پایان هفته را می‌آورند. بوی خوش تعطیلات و در کنار هم بودن.

خب می‌دانم شماهایی که قیافه‌هایتان را کج کرده‌اید دارید چه فکری می‌کنید. با خودتان می‌گویید: «کلانتر پفک در هر حال از روزها لذت می‌برد. برایش فرقی ندارد که شنبه باشد یا چهارشنبه. به هرحال می‌گوید به‌به.»

عزیزانم، واقعیت این است که هر روز زندگی به‌به دارد. می‌دانم که می‌گویید: «کلانتر، آخر روزها که تکراری هستند این کجایش به‌به دارد؟» خب زندگی در همین روند یکنواخت و تکراری‌اش زندگی می‌شود و لذت‌بخش. اگر قرار بود یک‌سره با تازه‌ها مواجه شویم که دیگر آرامشی در زندگی نبود و اسمش می‌شد سرزمین عجایب!

خب از این حرف‌ها بگذریم. دیده‌اید برخی از انگیزه‌ها چقدر قوی هستند؟ مثلاً شما دارید به سختی کلاس درس را پشت سر می‌گذارید و با خودتان می‌گویید «واقعاً دیگر مخم نمی‌کشد.» اما همان لحظه یادتان می‌افتد که آخر هفته در انتظارتان است. در این لحظه لبخندی به لب می‌زنید و اصلاً فراموش می‌کنید که کلاس چقدر روی مختان رفته. احساس می‌کنید می‌توانید این شرایط را پشت سر بگذارید چون یک پاداش بزرگ در انتظارتان است.

بله امروز می‌خواهم با شما درباره‌ی همین انگیزه‌ها صحبت کنم. همه‌ی ما در زندگی به چندتایی از این انگیزه‌ها نیاز داریم. نمی‌توانیم خودمان را گول بزنیم و بگوییم زندگی گل و بلبل است. نه، واقعاً اینطور نیست. زندگی پر از سختی‌های جورواجور است؛ پر از لحظه‌هایی که روی اعصابمان می‌روند. پس باید چندتایی از این دلخوشی‌ها پس‌انداز کنیم تا در مواقع سخت به داشتن آن‌ها دلخوش شویم و مسیرمان را ادامه بدهیم.

وقتی غلطک تخته‌گاز می‌رود!

خب خب خب، ببینید کی اینجاست! بله، دوست عزیز من و شما، غلطک. همین الآن غلطک نوشته‌ی مرا داشت می‌خواند و حالا هم می‌گوید: «ای بابا، پفک، ما که از این دلخوشی‌ها و انگیزه‌ها در زندگی نداریم.»

– واااای غلطک. پس این فاز منفی تو کی می‌خواهد کنار گذاشته شود؟! مگر تو نبودی که با دیدن پشمک به این نتیجه رسیدی که زندگیت خیلی هم بد نیست؟ مگر خودت نگفتی در مقابل کسانی مثل پشمک زندگی به تو خیلی هم راحت گرفته؟ پس چرا دوباره برگشتی به فاز منفی همیشگیت؟

البته این را هم بگویم فاز منفی غلطک خیلی هم جدی نیست. اصلاً می‌دانید چیست؟ یکی از انگیزه‌های من برای زندگی غلطک است. حتماً تعجب می‌کنید و می‌پرسید «چطور؟»

خب همین که غلطک فاز منفی بر‌می‌دارد و می‌توانم با او صحبت کنم تا دوباره فازش را مثبت کنم خیلی کیف می‌دهد. فکرش را بکنید: یکی از دوستانتان مرتب نق می‌زند و شکایت می‌کند و شما با چندتا جمله‌ی انگیزشی حالش را خوب می‌کنید. این لذت‌بخش نیست؟ زندگی را از روند یکنواختش بیرون می‌آورد.

باید بهتان بگویم که غلطک دارد با چشم‌های گرد‌شده نوشته‌ی مرا می‌خواند و از من می‌پرسد: «داری مرا دست می‌اندازی پفک؟» من هم به او گفتم: «نه عزیزم. دارم واقعیت را می‌گویم.»

حالا غلطک یک نفس عمیق کشید و گفت: «خب خوشحالم. همیشه در زندگی دوست داشتم برای دیگران مفید باشم. اینکه می‌شنوم حضور من زندگی تو را از یکنواختی بیرون آورده خیلی خوب است. خب من همیشه سعی کرده‌ام گربه‌ای مؤثر باشم. اصلاً از کجا معلوم؟ شاید یک روزی اسم من در کتاب‌های تاریخ جوامع گربوی به عنون گربه‌ای تأثیرگذار در روند تاریخ هم ثبت شود.»

به حق چیزهای نشنیده! غلطک‌جان پیاده شو با هم برویم!

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و انگیزه‌ها را پیدا کنید

اگر بخواهید با یک دید انتقادی به زندگی نگاه کنید واقعاً یکنواخت و خسته‌کننده و گاهی اوقات هم روی مخ است! پس باید زاویه‌ی دیدتان را تغییر بدهید. این تغییر زاویه‌ی دید تا حدی به وارد کردن چیزهای تازه در زندگی بستگی دارد.

البته منظورم این نیست بروید یک هزینه‌ی هنگفت بکنید و یک تحولی در زندگیتان به وجود بیاورید. من می‌گویم دنبال آن چیزهایی بگردید که برایتان انگیزه درست می‌کنند. مثل نوید خواب خوب در آخر هفته برای روزهایی که فشرده درس می‌خوانید. می‌بینید؟ به همین راحتی می‌شود انگیزه‌ها را پیدا کرد. کافی است کمی با خودتان فکر کنید و به علاقه‌مندی‌هایتان دقت کنید.

 

مقاله رو دوست داشتی؟
ارسال نظر
نظرت چیه؟
نویسنده :
لینک کوتاه این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین‌ها
تبلیغات
محبوب‌ترین‌ها