غزل شماره ۲۱۶ حافظ

آن یار کز او خانه ما جای پری بود

طراحی سایت فروشگاه حرفه ای با هوشمند گستران😍 (کلیک کنید)

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد

تا بود فلک شیوه او پرده دری بود

منظور خردمند من آن ماه که او را

با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد

آری چه کنم دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را

در مملکت حسن سر تاجوری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین

افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را

با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

تعبیر:

در مقطع زمانی، کمی دچار مشکلات می شوی که بسیار زود حل می شود گاهی اوقات خود را به بطالت می گذرانی و بعد پشیمان می شوی. قدر مال خود را ندانسته و بی خود آن را خرج کرده ای که حالا افسوس می خوری. حالا هم دیر نشده از خدا بخواه تا دوباره تو را از مال بی نیاز کند.

امتیاز به این نوشته
شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
غزل شماره 289 حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *