اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها
سام پادشاه زابلستان صاحب فرزندی شد سالم و قوی اما با موی سفید. به همین دلیل خبر تولد پسر را بعد از یک هفته توسط دایه به پدر دادند.
سام بعد از دیدن فرزند از ترس این که بزرگان و مردم لقب شیطان و اهریمن را به فرزندش بدهند مجبور می شود او را از چشم همه دور نگه دارد و با ناراحتی بسیار از تصمیم خود زال را در پای کوه میگذارد تا طعمه درندگان و لاشخورها شود یا خود از گرسنگی و تشنگی تلف گردد.
از قضا پرندهای به نام سیمرغ بر بالای همان کوه لانه داشت و در جستوجوی غذا برای جوجههایش از لانه خارج شده بود و در اطراف میچرخید. چشمش به طعمهای میافتد او را به منقار میگیرد و به آشیانه خود میبرد اما مهر کودک سفید موی انسان بر دلش مینشیند و تصمیم به نگهداری از او میگیرد.
سیمرغ زال را چون آدمیان پرورش میدهد، به او صحبت کردن و رفتار سایر انسانها را میآموزد.
بعد از گذشت سالیانی دراز سام از کاری که با فرزند خود کرده بود دچار عذاب وجدان میشود و گروهی را به دنبال یافتن زال میفرستد تا خبری از او برایش بیاورند. گروه جستوجو به محل زندگی سیمرغ میرسند و جوانی قوی بنیه و سالم را با موی سفید میبینند.
خبر را با پیکی تیزپا به سام میرسانند. با شنیدن این خبر نور امیدی در دلش روشن میگردد و به امید دیدن فرزند به سمت کوه رهسپار میشود.
در پای کوه شروع به رازونیاز با خدای بزرگ مینماید و از پروردگار برای کار ناشایستی که انجام داده است طلب آمرزش میکند. سیمرغ که شاهد پیشیمانی سام بود به نزد زال میرود و داستان پیدا کردن او و نحوه بزرگ کردنش را برایش تعریف میکند و از او میخواهد حالا که پدرش از کرده خود پشیمان است او را ببخشد و باقی عمر را به نزد آدمیان رفته و میان هم نوعان خودش بگذراند.
زال که جدایی از سیمرغ برایش بسیار سخت و ناراحت کننده بود اول راضی به رفتن نمیشود. سیمرغ پری از پرهای خودش را میکند و به زال میدهد و میگوید در مواقعی که به سختی افتادی و احتیاج به حضور و کمک من پیدا کردی، پر را آتش بزن تا من در برابر تو ظاهر شوم.
زال با پذیرفتن پر از سیمرغ به نزد پدر رفته و با او به زابلستان میرود. بعد از مدتی سام مجبور به ترک زابلستان و رفتن به جنگ میشود. او زال را در شهر میگذارد و به او یادآوری میکند که در صورت نیاز به استراحت و تفریح به شکارگاه کابلستان برود و در آنجا استراحت و شکار کند.
زال بعد از مدتی که از رسیدگی به امور شهر خسته میشود، تصمیم میگیرد به کابلستان برود تا از شکارگاه استفاده نماید. در شکارگاه بعد از چند روز گشتن و استراحت با رودابه دختر مهراب پادشاه کابلستان روبهرو میگردد.
مهراب در اصل دشمن سام بود اما بنا به مصالحی رو به آشتی و دوستی دروغین آورده بود.
زال و رودابه دل در گرو مهر هم بستند و با وجود تمام مخالفت هایی که با آن دو شد در نهایت و با کمک سیمرغ به یکدیگر رسیدند ولی این پایان ماجرا نبود…
سوسن قریشی
کاربر عزیز
چنانچه این مطلب مورد توجه شما قرار گرفت، لطفا آن را لایک کنید.