داستانی از حکایات مولوی، اشک رایگان

t داستانی از حکایات مولوی، اشک رایگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان ها

سوسن قریشی:

اشک.سایت نوجوان ها (1)در روزگاران قدیم در شهری دور از اینجا مردی با سگش زندگی می کرد. روزی با حیوان از گذری رد می شد، حیوان که دیگر به آخر خط زندگی اش رسیده بود گوشه ای افتاد و نفس های آخر را می کشید.
صاحبش از دیدن این اتفاق بسیار ناراحت شد و شروع به شیون و زاری کرد. مرد گدایی که از آن گذر عبور می کرد ماجرا را دید و برای دلداری در کنار صاحب حیوان نشست و از او پرسید: آیا سگت مریض است؟ مرد با گریه جواب منفی داد.
گدا دوباره پرسید: آیا زخم برداشته است؟ مرد دوباره سرش را به علامت منفی تکان داد و با گریه زاری گفت: این سگ یار و یاورم بود، هر روز برایم به شکار می رفت و شب ها مرا از شر دزدان و حیوانات مزاحم حفظ می کرد اما اکنون جلوی چشمم در حال جان دادن است.
مرد از صاحب حیوان پرسید: به چه دلیل سگ در حال مردن است؟ 
پاسخ شنید: از گرسنگی…
گدا به کیسه کنار دست مرد اشاره کرد و پرسید: در کیسه چه داری؟
گفت: نان و غذایی برای خوردن.
با تعجب گفت: پس چرا از نانت لقمه ای به سگ بیچاره نمی دهی تا زنده بماند.
جواب داد: برای نان پول داده ام و پولم را از سگم بیشتر دوست دارم. برای او گریه می کنم که رایگان است و هزینه ای ندارد.
مرد گدا با حالت تاسف رو به مرد گفت: ای بیچاره! اشک خون دل است که به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده است و از چشمانت فرو می ریزد، نان از خاک است و اشک از خون دل که ارزشش بسیار بیشتر از قیمت نان است.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
دانلود آهنگ زیبای “من عاشقم” از احسان خواجه امیری

t داستانی از حکایات مولوی، اشک رایگان
امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *