ماجرای زندگی یک ایرانی عجیب‌الخلقه

عجیب الخلقه (2)در ۵۰ کیلومتری جنوب شیراز در نزدیکی  زرقان در روستایی به نام لپوئی خانواده‌ای کشاورز زندگی می‌کرد.

فرزند سوم آن ها در  ۱۲۹۱ شمسی (۱۹۱۲ میلادی) با زایمان طبیعی به دنیا آمد. دو فرزند قبلی خانواده مشکلی نداشتند و رشد طفل سوم نیز تا ۶ سالگی به نظر خانواده طبیعی بود اما این بچه از ۶ سالگی به بعد به طور ناگهانی و سریع دچار رشد بدنی شد به طوری که در ۹ سالگی ۲۰ ساله به نظر می‌رسید.

در این زمان خانواده کودک عجیب به دلیل فقر شدید خانوادگی و غیر عادی بودن وضع طفل و مشکل بودن نگهداری و تغذیه او به ناچار از روستای لپوئی به شیراز تغییر مکان دادند. آن ها در شیراز چند سال در محلی در نزدیکی دروازه اصفهان به طرف فلکه ولیعصر کنونی در محله‌ای به نام درشکه خانه که روزها و شب ها محل توقف درشکه‌ها بود، زندگی می‌کردند.

روزها در کنار خیابان و پیاده رو، کنار جوی آب و زیر سایه درختان و ساختمان‌ها او را روی تکه پارچه‌ای می‌نشاندند و مردم و رهگذران به صورت سیرک یا نمایش به دیدن هیکل و قیافه وحشتناک او می‌آمدند و گاه بعضی تماشاچیان به او کمک‌های مادی مختصری به صورت صدقه می‌کردند. بعضی از بچه‌ها به او سنگ می‌زدند و فریاد او بلند می‌شد ولی امکان و توان برخاستن و دفاع یا تلافی نداشت. گاه بچه‌های کوچک و زن‌ها از مشاهده چهره و هیکل عجیب و ترسناک او از وحشت جیغ زده و گریه می‌کردند. شهرت این غول عجیب الخلقه به تدریج به شهرستان‌های دیگر فارس رسید و از نقاط دوردست به دیدن این به قول بعضی در آن زمان «انسان جن زده» می‌آمدند. خانواده وی برای درمان او از داروهای گیاهی مختلف، بخورها، ادعیه، جادو، اوراد رفع جن و شربت‌های طلسم شکن استفاده می‌کردند.

به تدریج عده‌ای افراد زرنگ و فرصت طلب با موافقت خانواده وی به صورت اکیپ دور او را گرفته و ابتدا از هر تماشاچی پول می‌گرفتند و بعد اجازه نزدیک شدن و مشاهده این فرد غول مانند را می‌دادند و بدین وسیله ممر معاشی برای خانواده و دیگران بود. در سال ۱۳۰۱ شمسی آقای دکتر قربان، بنیانگذار و اولین رئیس دانشکده پزشکی شیراز سیاه خان را می‌بیند و از آن پس مرتب به دیدن او می‌رود و علاوه بر کمک های مالی مکرر برایش دارو و غذا می‌برد. گاه با درشکه و با زحمت او را به دانشگاه پزشکی می‌آوردند و دکتر قربان به علت مشکلات پیاده و سوار کردن سیاه خان، خود در داخل درشکه او را معاینه و درمان‌های لازم را تجویز می‌کرد. به دستور دکتر قربان به علت مشکل بودن زندگی در کوچه و منزل وی را در بیمارستان سعدی شیراز متعلق به دانشکده پزشکی بستری می‌کنند.

سیاه خان تا پایان زندگی اش در بیمارستان به سر می‌برد. او با قدی به طول ۲۵۹ سانتی متر و هیکلی با وزن ۲۵۰ کیلوگرم به زندگی پررنج خود ادامه داد. دکتر قربان به علت نادر بودن این فرد در جهان و شرایط بسیار عجیب او خیلی به او علاقه مند شده بود و در آن زمان به پزشکان و دانشجویان می‌گفت «سیاه خان در عالم پزشکی گوهر شب چراغی است» وزن جمجمه او که ۷‎/۵ کیلوگرم بود، تحمل این سر بزرگ و ترسناک را روی گردن سیاه خان مشکل می‌کرد. به علت وزن فوق سنگین بدن و طول زیاد قد و ناهنجاری شدید مهره‌ها و گردن و کمر قادر به سرپا ایستادن نبود و برای این کار احتیاج به کمک حداقل ۴-۳ نفر قوی هیکل داشت.

همه مهره‌ها به همدیگر جوش خورده و یک ستون یک پارچه شده بودند لذا ستون مهره‌ها قادر به حرکت و چرخش به اطراف و یا خم شدن به هیچ سویی نبود. رشد عضلانی و اندام نرم به نسبت اسکلت استخوانی عجیب الخلقه ضعیف تر بود، لذا کلاً به نسبت لاغر به نظر می‌رسید و اگر وزن اندام نرم او به تناسب قد او بود، مسلماً وزن کلی بدنش به مراتب زیادتر از ۲۵۰ کیلوگرم می‌بود. چهره او با برجستگی‌های عجیب استخوانی و فیگور خارق العاده خود حتی برای افراد بزرگسال نیز ترسناک و دلهره آور بود.

پیشانی او با رشد شدید و ضخیم استخوانی به طرف جلو به صورت دیواره متراکم افقی پیش آمده و سپس رشد خود را با همان ضخامت به طرف پایین و جلو ادامه داده و یک دیواره سخت ستبر استخوانی جلو چشم های او را از جلو و اطراف تا روی لب بالا را پوشانده بود. طوری که از طرف جلو قادر به دیدن فضا و منظره جلو خود نبود و فقط قادر به دیدن جلو انگشتان پای خود روی زمین بود. میدان دید او به علت وجود این دیواره کلفت استخوانی در جلو و پایین و دو طرف پیشانی در دو طرف چپ و راست نیز از بین رفته و قادر به دیدن محیط اطراف و پهلوهای چپ و راست نبود.

فک پایین به صورت تیغه کلفت استخوانی به طرف پایین و جلو پیشرفت کرده و چندین سانتی متر رو به جلو آمده است. استخوان پشت سر او نیز به طرف عقب و اطراف رشد و پیشروی کرده و با جوش خوردن به مهره‌های بالای گردن دیواره سخت سایه بان مانند استخوانی به روی گردن و کمی در اطراف روی شانه‌ها به وجود آورده بود. کتف‌ها و شانه‌ها مشابه دو تا باله پهن استخوانی ضخیم ماهی از چپ و راست و کمی هم به جلو پیشرفتگی پیدا کرده بود.

کف پاها کاملاً صاف و به علت کف بسیار پهن و دراز پاها موقع راه رفتن تلپ تلپ کف پا به زمین کوفته می‌شد. حالات و اخلاق و روحیات او شبیه بچه‌ها بود. فردی عقب مانده و کم هوش بود. اشتهای او به غذا در حد ۴-۳ نفر انسان سالم  پراشتها بود. قواره هیکل او خیلی عجیب و وحشتناک بود.

حجم جمجمه وی ۱۴۷۰ سانتی متر مکعب بود. طول دست او ۱۱۷ سانتی متر و طول پای او ۱۲۵ سانتی متر بود. به علت حجیم و سنگین بودن جمجمه و گردن و سنگین بودن هیکل او و فشار دائم این وزن زیاد روی ستون فقرات ستون مهره‌ها در ناحیه سینه و پشت به طرف عقب و کمی به سمت راست قوز برداشته بود. اگر این قوز وجود نداشت، قد کامل او بیش از ۲۵۹ سانتی متر فعلی می‌بود.

سیاه خان بالاخره  به علت ذات الریه فوت می‌کند. دکتر قربان نه تنها به این غول که در دنیا مشابه نداشت در دوره حیاتش علاقه شدیدی داشت، بلکه بعد از مرگ او نیز او را دوست داشت و تأکید می‌کرد اسکلت کامل استخوانی او را به صورت سالم و یکپارچه برای مشاهده، مطالعه و پژوهش پزشکان و دانشجویان در محلی در اختیار آنان قرار دهد . بعد از  چند سال جسد او را به بخش آناتومی دانشکده پزشکی (در محلی محفوظ و محرمانه) برد و طی عملیات پزشکی و بهداشتی و ضدعفونی کلیه نسوج نرم بیرون و اندرون بدن را حذف، پاک و خارج کرده و اسکلت استخوانی یک پارچه و سالم و کامل او را پس از پروسس‌های علمی آماده کرده و در یک اتاقک شیشه‌ای محفوظ و محکم و بدون دسترس لمس به آن در معرض مشاهده همگانی در سالن ورودی دانشکده پزشکی شیراز در بالای پله‌های ورودی قرار داد. با توجه به تصاویر و اسکلت سیاه خان مولاژی نیز از او تهیه شد که در موزه تاریخ طبیعی شیراز به نمایش گذاشته شده است.

عجیب الخلقه (4)

عجیب الخلقه (3)

عجیب الخلقه (5)

عجیب الخلقه (1)

 

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
روانشناسی رنگ ها

منبع: تابناک

امتیاز به این نوشته

2 thoughts on “ماجرای زندگی یک ایرانی عجیب‌الخلقه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *