روزنوشته های کلانتر پفک؛ خوشبختی هایتان را ببینید

خوشبختی هایتان را ببینید
t روزنوشته های کلانتر پفک؛ خوشبختی هایتان را ببینید
خوشبختی هایتان را ببینید

امروز از آن روزهایی بود که چای ساعت ده به من خیلی چسبید. خب البته که من برای خوردن چای برنامه دارم. وقتی شما صبح زود از خواب بیدار شده باشید و از خوردن صبحانه زمان زیادی گذشته باشد چای و بیسکوییت ساعت ده حسابی نیازتان است.

امروز برای چای ساعت ده یک مهمان هم داشتم. شاید حدس زده باشید که دارم جناب پیشی‌اف را می‌گویم. داشتم برای خودم بیسکوییت توی ظرف می‌گذاشتم که صدایی از پشت سرم گفت: «مهمان نمی‌خواهید جناب کلانتر؟»

برگشتم و لبخندی موقرانه زدم و گفتم: «البته که می‌خواهم جناب پیشی‌اف.»

بعد یک فنجان چای هم برای او ریختم و چندتایی بیسکوییت کنار ظرف اضافه کردم. چای و بیسکوییت خوردیم و حسابی حرف زدیم.

خب این روزها جناب پیشی‌اف بیشتر از قبل به محله می‌آید. من در کارش دخالت نمی‌کنم و دلیلش را نمی‌پرسم. ولی مطمئناً این رفت و آمدها در راستای فعالیت‌های پایگاه است. راستش از زمانی که فهمیدم محله‌ی ما یکی از نقاط مهم و حیاتی در پایگاه محسوب می‌شود بیشتر از قبل به اینکه کلانتر این محله هستم افتخار می‌کنم.

وقتی جناب پیشی‌اف رفت کلی حس خوب داشتم. هم از صحبت کردن با یک دوست فرهیخته شاد بودم و هم چای و بیسکوییت حسابی چسبیده بود. رفتم و یک فنجان چای دیگر برای خودم ریختم و به این فکر کردم که چقدر خوشبختی‌های کوچک در زندگی وجود دارد اما ما آن‌چنان به بودنشان عادت می‌کنیم که انگار دیگر از آن‌ها لذت نمی‌بریم.

خوشبختی‌های پفکی

حالا می‌پرسید: «کلانتر، دارید از کدام خوشبختی‌تان صحبت می‌کنید؟» از همین چای و بیسکوییت و همین هم‌صحبتی با یک دوست صحبت می‌کنم.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
سفرنامه پیاده روی اربعین

بعد از خودم پرسیدم: «پفک، دیگر چه چیزهایی در روزانه‌هایت وجود دارد که به حضورشان عادت کرده‌ای اما در اصل خوشبختی محسوب می‌شوند؟»

باورتان نمی‌شود. هر چیزی که به آن فکر می‌کردم به نظرم خوشبختی بود. دیدن یک روز تازه، حس گرمای دلچسب آفتاب، پاهایی که به من فرصت می‌دهند بدوم و حسابی شاد شوم، شغل کلانتری و مسئولیتی که دارم، همین چای و بیسکویت ساعت ده، دوستانی که می‌شود با آن‌ها هم‌صحبت شد، تجربه‌هایی که در زندگی به دست آورده‌ام و می‌توانم با دیگران به اشتراک بگذارم، خواب سبک ظهرگاهی، کشف اتفاقاتی که اطرافم می‌افتد، غروب خورشید و خنکای سایه‌های درختانی که زیر آن‌ها می‌نشینم، چشم‌هایی که می‌توانم با آن‌ها این همه زیبایی را ببینم، خانواده‌ای که شب در انتظارم هستند و…

می‌بینید؟ من فقط به تعدادی از خوشبختی‌هایی که دارم اشاره کردم. به نظرتان این مقدار از خوشبختی در یک روز شگفت‌انگیز نیست؟ تازه این مال روزهای مثلاً عادی و بدون اتفاق زندگی است. روزهایی که خبرهای خوش بهمان می‌رسند که جای خود دارند.

نتیجه‌ی ماجرای کلانتر پفک و خوشبختی‌هایتان را ببینید

هر روز زندگی ما پر از خوشبختی‌های بزرگ و کوچک است. اما ما گاهی چنان به حضور این خوشبختی‌ها عادت می‌کنیم که دیگر متوجه‌شان نمی‌شویم. مطمئن باشید حتی در همان روزی که احساس می‌کنید همه‌چیز حوصله‌سر‌بر است خوشبختی‌های بسیاری وجود دارد. فقط کافی است بخواهید تا آن‌ها را ببینید.

کلانتر پفک به شما پیشنهاد می‌کند هرگز اجازه ندهید روزانه‌هایتان تبدیل به عادت شوند. چون در این صورت دیگر خوشبختی‌هایتان را نمی‌بینید و یادتان می‌رود دنیا چه جای شگفت‌انگیز و جذابی برای زندگی است.

شاید به این مطلب هم علاقمند باشید
داستان‌های شاهنامه؛ اسارت دوباره‌ی کی‌ کاووس

توضیح تصویر

عکسی از فنجانی که هر روز ساعت ده در آن چای می‌خورم. ببینید بخار آن چقدر دوست‌داشتنی و شیرین است!

اختصاصی نشریه‌ی اینترنتی نوجوان‌ها – یاسمن رضائیان

t روزنوشته های کلانتر پفک؛ خوشبختی هایتان را ببینید
امتیاز به این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *